گنجور

 
شاطر عباس صبوحی

ره دل را بتا زان شوخ چشم مست رهزن زن

به عیاری زُلفت خویش را غافل به مخزن زن

نقاب پرنیان را برفکن از چهر آذرگون

شرر از چشمه خورشیدوش بر مرد و بر زن زن

رقیب بوالهوس در بزم از روزن نظر دارد

کمان ابرو خدنگی بر دو چشمانش ز روزن زن

اگر خواهی نما شیرین مذاق عاشقانت را

ز قند لعل خود کام صبوحی را یک ارزن زن