اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۶ - در صفت طبایع چهارگانه گوید
زمینست چون مادر مهرجوی
همه رستنی ها چو پستان اوی
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۶ - در صفت طبایع چهارگانه گوید
یکی زر بفتش دهد خسروی
یکی شارها بافدش هندوی
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۱ - در مردانگی گرشاسب گوید
که گوید همی شاه فرهنگ جوی
به نام من این نامه را بازگوی
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان
شبستان چو بستان ز دیدار اوی
ز زلفینش مشکوی مشکین به بوی
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان
چنان بود پیمانش با ماهروی
که جفت آن گزیند که بپسندد اوی
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان
تو زین چار گوهر کدامی بگوی
دلم را رهِ شادمانی بجوی
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان
پرستار صف زد دو صد ماهروی
طرازی بتانِ طرازیده موی
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان
به زابل زبان گفت کای مهر جوی
چنین میهمان چون فتادت بگوی
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان
کی نامور گفت کای ماهروی
نه مردم بود هرکه نندیشد اوی
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان
به دارنده کاین آتش تیز پوی
دواند همی گرد این تیره گوی
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۳ - تزویج دختر شاه زابل با جمشید
نشستند با ناز دو مهر جوی
شب و روز روی آوریده به روی
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۴ - ملامت کردن پدر دختر خویش را
تو رو زو ره پوزش من بجوی
که فردا من آیم به گه نزد اوی
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۵ - در مولود پسر جمشید گوید
چو بشنید زابل شه این گفتگوی
به جم گفت هان چارهٔ خویش جوی
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۷ - در مولود پهلوان گرشاسب گوید
کسی نیز بر اثرط کینه جوی
نیارست کاویدن از بیم اوی
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۸ - آمدن ضحاک به مهمانی اثرط و دیدن گرشاسب را
شده هر دل از خرّمی نازجوی
لَبِ می کشان با قدح رازگوی
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۸ - آمدن ضحاک به مهمانی اثرط و دیدن گرشاسب را
ز دنبال او دشت هرجای جوی
به هر جوی در رودی از زهر اوی
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۹ - هنرها نمودن گرشاسب پیش ضحاک
برانداخت چندانکه با زهره گوی
چنان شد که سیبی که گیری به بوی
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۲۰ - ترسانیدن گرشاسب از جادوی
گو پهلوان گفت چندین مگوی
من از بهر او آمدم جنگجوی
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۲۲ - خبر فرستادن کرشاسب پیش پدر
چنان شد میان هوا تیرپوی
که چوگان بُدَش دست و خورشید گوی