گنجور

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۷ - در ستایش مردم گوید

 

از این بیش چیزی نیارمت گفت

بس این گر دلت با خرد هست جفت

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۱ - در مردانگی گرشاسب گوید

 

اگر زانکه فردوسی این را نگفت

تو با گفتهٔ خویش گردانش جفت

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان

 

بدین لاله رخ گفته بود از نهفت

که شاهی گرانمایه باشدت جفت

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان

 

به می درسرشت وبه در در شکفت

به پروین بخست و به شکر بسفت

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان

 

ز خویِ بدِ چرخ ماندم شگفت

که مهر از چنان شه چرا برگرفت

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان

 

خزان بد شده ز ابر وز باد تفت

سر کوهسار و زمین زرّ بفت

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان

 

بماند از گشاد و برش در شگفت

بیازید تیر و کمان برگرفت

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان

 

بدین معنی او شاه را خواست جفت

همان نیز دریافت جم کاو چه گفت

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان

 

به هر دَم زدن زین فروزنده هفت

بگوید که اندر دَه و دو چه رفت

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۳ - تزویج دختر شاه زابل با جمشید

 

چو برداشت دلدار از آمیغ جفت

به باغ بهارش گل نو شکفت

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۳ - تزویج دختر شاه زابل با جمشید

 

همه هرچه بُد رازش اندر نهفت

کنیزک بدانست و شد بازگفت

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۴ - ملامت کردن پدر دختر خویش را

 

بگفت این و با مهر برخاست تفت

به رخ خاک پیشش برُفت و برفت

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۶ - پادشاهی شیدسب و جنگ کابل

 

چنان زدش بر کرگ ترگ ای شگفت

که کرگش ز ترگ آتش اندر گرفت

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۸ - آمدن ضحاک به مهمانی اثرط و دیدن گرشاسب را

 

به فرّ تو شاه جهاندار گفت

چنانست کش در هنر نیست جفت

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۸ - آمدن ضحاک به مهمانی اثرط و دیدن گرشاسب را

 

همه کس ز گرشاسب دل برگرفت

که تند اژدهایی بٌد آن بس شگفت

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۲۶ - رفتن گرشاسب به نزد ضحاک

 

نشستنگهش بُد سرا پرده هفت

همه گونه‌گون دبیه زَر بفت

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۲۹ - جنگ اول گرشاسب با لشکر بهو

 

بیامد کنون تا سراپرده تفت

یلان را همه کشت و افکند و رفت

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۳۰ - جنگ دوم گرشاسب با سالاران بهو

 

چو آسود با می به مهراج گفت

که با دل زدم رای اندر نهفت

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۳۰ - جنگ دوم گرشاسب با سالاران بهو

 

سراپرده چینی از زرّ بفت

ز دیبا شراعی نود خیمه هفت

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۳۰ - جنگ دوم گرشاسب با سالاران بهو

 

بهو خیره دل ماند از بس شگفت

گه انگشت و گه لب به دندان گرفت

اسدی توسی
 
 
۱
۲
۳
۷