چنین گفت کز پوشش به کزین

مدان چیز جان را به از راه دین

وگر زآنکه جانی بود تیره بین

نه آرایش داد داند نه دین

خراج همه بوم خاور زمین

دگر هرچه آورده بد همچنین

سه اسپه همه زیر خفتان کین

برافکنده برگستوان های چین

سزای نریمان یل همچنین

بسی هدیه‌ها داد و کرد آفرین

که باید ترا شد همی سوی چین

چو کاوه شد از سوی خاور زمین

به لشکر بپیمای توران زمین

ستان باژ خاقان و فغفور چین

همه ماورالنهر تا مرز چین

شمردندی آن گاه توران زمین

بد از لشکرش خیره چرخ برین

نگنجید گنجش به روی زمین

به خاقان یغر شاه توران زمین

که مهرست شاهی و نامش نگین

فرستاده چون پیش شه شد زمین

به رخسارگان رفت و کرد آفرین

شهان و بزرگان روی زمین

چه فرخ پدرت و چه فغفور چین

به بر یکدگر را هم از پشت زین

گرفتند این شاد از آن آن از این

به زیر از طوایف نهفته زمین

ز بر کله در کله دیبای چین

ببینی که چون گویم ای شیر هین

که خونشان ستاند به شمشیر کین

مکش زنده بربایش از پشت زین

سبک هدیه آور به خاقان چین

ز رزم نریمان یل روز کین

وز آزادی شاه توران زمین

بسازی دگر جوی هر روز کین

کمین نه نهان و همی بین کمین

به پهنا فزون از دو میدان زمین

همه آب آن چشمه چون انگبین

چو ششماهه ره بوم توران زمین

به شاهی ورا بود زیر نگین