گنجور

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۷۶ - نه از ساقی نه از پیمانه گفتم

 

نه از ساقی نه از پیمانه گفتم

حدیث عشق بی‌باکانه گفتم

شنیدم آنچه از پاکان امت

تو را با شوخی رندانه گفتم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۷۷ - بخود باز او دامان دلی گیر

 

بخود باز او دامان دلی گیر

درون سینه خود منزلی گیر

بده این کشت را خونابهٔ خویش

فشاندم دانه من تو حاصلی گیر

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۷۸ - حرم جز قبله قلب و نظر نیست

 

حرم جز قبله قلب و نظر نیست

طواف او طواف بام و در نیست

میان ما و بیت الله رمزیست

که جبریل امین را هم خبر نیست

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۷۹ - حضور عالم انسانی

 

دمیت احترام دمی

با خبر شو از مقام دمی

جاویدنامه

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۸۰ - بیا ساقی بیارن کهنه می را

 

بیا ساقی بیارن کهنه می را

جوان فرودین کن پیر وی را

نوائی ده که از فیض دم خویش

چو مشعل بر فروزم چوب نی را

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۸۱ - یکی از حجرهٔ خلوت برونی

 

یکی از حجرهٔ خلوت برونی

بباد صبحگاهی سینه بگشای

خروش این مقام رنگ و بو را

بقدر نالهٔ مرغی بیفزای

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۸۲ - زمانه فتنه ها ورد و بگذشت

 

زمانه فتنه هاورد و بگذشت

خسان را در بغل پرورد و بگذشت

دو صد بغداد را چنگیزی او

چو گور تیره بختان کرد و بگذشت

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۸۳ - بسا کس اندوه فردا کشیدند

 

بسا کس اندوه فردا کشیدند

که دی مردند و فردا را ندیدند

خنک مردان که در دامان امروز

هزاران تازه تر هنگامه چیدند

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۸۴ - چو بلبل نالهٔ زاری نداری

 

چو بلبل نالهٔ زاری نداری

که در تن جان بیداری نداری

درین گلشن که گلچینی حلال است

تو زخمی از سر خاری نداری

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۸۵ - بیا بر خویش پیچیدن بیاموز

 

بیا بر خویش پیچیدن بیاموز

بناخن سینه کاویدن بیاموز

اگر خواهی خدا را فاش بینی

خودی را فاش تر دیدن بیاموز

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۸۶ - گله از سختی ایام بگذار

 

گله از سختی ایام بگذار

که سختی ناکشیده کم عیار است

نمی دانی کهب جویباران

اگر بر سنگ غلطد خوشگوار است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۸۷ - کبوتر بچه خود را چه خوش گفت

 

کبوتر بچه خود را چه خوش گفت

که نتوان زیست با خوی حریری

اگر «یاهو» زنی از مستی شوق

کله را از سر شاهین بگیری

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۸۸ - فتادی از مقام کبریائی

 

فتادی از مقام کبریائی

حضور دون نهادان چهره سائی

تو شاهینی ولیکن خویشتن را

نگیری تا بدام خود نیائی

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۸۹ - خوشا روزی که خود را باز گیری

 

خوشا روزی که خود را باز گیری

همین فقر است کو بخشد امیری

حیات جاودان اندر یقین است

ره تخمین و ظن گیری بمیری

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۹۰ - تو هم مثل من از خود در حجابی

 

تو هم مثل من از خود در حجابی

خنک روزی که خود را بازیابی

مرا کافر کند اندیشهء رزق

ترا کافر کند علم کتابی

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۹۱ - چه خوش گفت اشتری با کره خویش

 

چه خوش گفت اشتری با کره خویش

خنکنکس که داند کار خود را

بگیر از ما کهن صحرا نوردان

به پشت خویش بردن بار خود را

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۹۲ - مرا یاد است از دانای افرنگ

 

مرا یاد است از دانای افرنگ

بسا رازی که از بود و عدم گفت

ولیکن با تو گویم این دو حرفی

که با من پیر مردی از عجم گفت

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۹۳ - الا ای کشته نامحرمی چند

 

الا ای کشته نامحرمی چند

خریدی از پی یک دل غمی چند

ز تأویلات ملایان نکوتر

نشستن با خودگاهی دمی چند

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۹۴ - دجود است اینکه بینی یا نمود است

 

دجود است اینکه بینی یا نمود است

حکیم ما چه مشکلها گشود است

کتابی بر فن غواص بنوشت

ولیکن در دل دریا نبود است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۹۵ - به ضرب تیشه بشکن بیستون را

 

به ضرب تیشه بشکن بیستون را

که فرصت اندک و گردون دو رنگ است

حکیمان را درین اندیشه بگذار

شرر از تیشه خیزد یا ز سنگ است

اقبال لاهوری
 
 
۱
۴۲
۴۳
۴۴
۴۵
۴۶
۴۹
sunny dark_mode