گنجور

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۵۶ - سراپا درد درمان ناپذیرم

 

سراپا درد درمان ناپذیرم

نپنداری زبون و زار و پیرم

هنوزم در کمانی میتوان راند

ز کیش ملتی افتاده پیرم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۵۷ - بیا باهم در آویزیم و رقصیم

 

بیا باهم در آویزیم و رقصیم

ز گیتی دل بر انگیزیم و رقصیم

یکی اندر حریم کوچهء دوست

ز چشمان اشک خون ریزیم و رقصیم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۵۸ - ترا اندر بیابانی مقام است

 

ترا اندر بیابانی مقام است

که شامش چون سحر آئینه فام است

بهرجائی که خواهی خیمه گستر

طناب از دیگران جستن حرام است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۵۹ - مسلمانیم و آزاد از مکانیم

 

مسلمانیم و آزاد از مکانیم

برون از حلقهٔ نه آسمانیم

به ما آموختند آن سجده کز وی

بهای هر خداوندی بدانیم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۶۰ - ز افرنگی صنم بیگانه تر شو

 

ز افرنگی صنم بیگانه تر شو

که پیمانش نمی‌ارزد به یک جو

نگاهی وام کن از چشم فاروق

قدم بی‌باک نه در عالم نو

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۶۱ - مجو از من کلام عارفانه

 

مجو از من کلامی عارفانه

که من دارم سرشتی عاشقانه

سرشک لاله گون را اندرین باغ

بیفشانم چو شبنم دانه دانه

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۶۲ - به منزل کوش مانند مه نو

 

به منزل کوش مانند مه نو

درین نیلی فضا هر دم فزون شو

مقام خویش اگر خواهی درین دیر

به حق دل بند و راه مصطفی رو

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۶۳ - چو موج از بحر خود بالیده ام من

 

چو موج از بحر خود بالیده ام من

بخود مثل گهر پیچیده ام من

از آن نمرود با من سر گران است

به تعمیر حرم کوشیده ام من

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۶۴ - بیا ساقی بگردان ساتگین را

 

بیا ساقی بگردان ساتگین را

بیفشان بر دو گیتی آستین را

حقیقت را به رندی فاش کردند

که ملا کم شناسد رمز دین را

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۶۵ - بیا ساقی نقاب از رخ برافکن

 

بیا ساقی نقاب از رخ برافکن

چکید از چشم من خون دل من

به آن لحنی که نه شرقی نه غربی است

نوائی از مقام «لاتخف» زن

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۶۶ - برون از سینه کش تکبیر خود را

 

برون از سینه کش تکبیر خود را

بخاک خویش زن اکسیر خود را

خودی را گیر و محکم گیر و خوش زی

مده در دست کس تقدیر خود را

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۶۷ - مسلمان از خودی مرد تمام است

 

مسلمان از خودی مرد تمام است

بخاکش تا خودی میرد غلام است

اگر خود را متاع خویش دانی

نگه را جز بخود بستن حرام است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۶۸ - مسلمانان که خود را فاش دیدند

 

مسلمانان که خود را فاش دیدند

به هر دریا چو گوهر آرمیدند

اگر از خود رمیدند اندرین دیر

بجان تو که مرگ خود خریدند

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۶۹ - گشودم پردهء از روی تقدیر

 

گشودم پردهء از روی تقدیر

مشو نومید و راه مصطفی گیر

اگر باور نداری آنچه گفتم

ز دین بگریز و مرگ کافری میر

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۷۰ - به ترکان بسته درها را گشادند

 

به ترکان بسته درها را گشادند

بنای مصریان محکم نهادند

تو هم دستی بدامان خودی زن

که بی او ملک و دین کس را ندادند

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۷۱ - هر آن قومی که می ریزد بهارش

 

هر آن قومی که می ریزد بهارش

نسازد جز به بوهای رمیده

ز خاکش لاله می روید ولیکن

قبائی دارد از رنگ پریده

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۷۲ - خدا آن ملتی را سروری داد

 

خدا آن ملتی را سروری داد

که تقدیرش بدست خویش بنوشت

به آن ملت سروکاری ندارد

که دهقانش برای دیگران کشت

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۷۳ - ز رازی حکمت قرآن بیاموز

 

ز رازی حکمت قرآن بیاموز

چراغی از چراغ او بر افروز

ولی این نکته را از من فرا گیر

که نتوان زیستن بی مستی و سوز

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۷۴ - کسی کو بر خودی زد «لااله» را

 

کسی کو بر خودی زد «لااله» را

ز خاک مرده رویاند نگه را

مده از دست دامان چنین مرد

که دیدم در کمندش مهر و مه را

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۷۵ - تو ای نادان دل آگاه دریاب

 

تو ای نادان دل آگاه دریاب

بخود مثل نیاکان راه دریاب

چسان مؤمن کند پوشیده را فاش

ز «لا» موجود «الا الله» دریاب

اقبال لاهوری
 
 
۱
۳۶
۳۷
۳۸
۳۹
۴۰
۴۹
sunny dark_mode