گنجور

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۵ - رباعی

 

شاهی که به نعلین رخ مه آراست

گشت از قدمش پشت کج گردون راست

بر حسن مه چارده انگشت نهاد

مه را بشکست وز آن شب انگشت نماست

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۲۹ - رباعی

 

لازم نبود که آنچه دولت باید

نقش فلکی هم آنچنان بنماید

شاید که تو را چنانکه باید ناید

باید که تو را چنانکه آید شاید

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۵۰ - رباعی

 

ماییم کله چو لاله بر خاک زده

صد نعره چو ابر از دل غمناک زده

از مهر چو صبح پیرهن چاک زده

آنگه علم مهر بر افلاک زده

شکر گفتار گفتا ای سمن بوی

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۱۰۱ - رباعی

 

ای آینه کرده در رخت روی امید

بر چشمم ازین حسد، سیه روزِ سپید

به ز آن نبود که دیده دوزند آنجا

کآیینه برابری کند با خورشید

چو مشاطه زدش در زلف شانه

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۱۰۲ - رباعی

 

از رنگ بیاض رویت ای رشک قمر

وز عکس گل جمالت ای غیرت خَور

مشاطه آفتاب بر روی افق

سرخاب و سپیداب کشد شام و سحر

چو شیرین را به هودج درنشاندند

[...]

سلمان ساوجی