گنجور

شیخ بهایی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱

 

یکی دیوانه‌ای را گفت: بشمار

برای من، همه دیوانگان را

جوابش داد: کاین کاریست مشکل

شمارم، خواهی ار فرزانگان را

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲

 

مبارک باد عید، آن دردمند بی‌کسی را

که نه کس را مبارکباد گوید نه کس او را

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳

 

گذشت عمر و تو در فکر نحو و صرف و معانی

بهائی! از تو بدین «نحو»«صرف» عمر، «بدیع» است

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴

 

عید، هرکس را ز یار خویش، چشم عیدی است

چشم ما پر اشک حسرت، دل پر از نومیدی است

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵

 

ساز بر خود حرام، آسایش

که فراغت طریق مردی نیست

پا بفرسای در ره طلبش

پا همین بهر هرزه گردی نیست

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶

 

نقض کرم است آن که قدرش

در حوصلهٔ امید گنجد

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۷

 

مستان که گام در حرم کبریا نهند

یک جام وصل را دو جهان در بها دهند

سنگی که سجده‌گاه نماز ریای ماست

ترسم که در ترازوی اعمال ما نهند

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸

 

به بازار محشر، من و شرمساری

که بسیار، بسیار کاسد قماشم

بهائی، بهائی، یکی موی جانان

دو کون ار ستانم، بهائی نباشم

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹

 

می‌کشد غیرت مرا، غیری اگر آهی کشد

زانکه می‌ترسم که از عشق تو باشد آه او

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰

 

هرچه در عالم بود، لیلی بود

ما نمی‌بینیم در وی، غیر وی

حیرتی دارم از آن رندی که گفت

چند گردم بهر لیلی گرد حی

ای بهائی، شاهراه عشق را

[...]

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱

 

جای دگر نماند، که سوزم ز دیدنت

رخساره در نقاب ز بهر چه می‌کنی؟

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۵

 

چو بلبل دل منه بر شاخ گلزار

که گریى عاقبت بر خویشتن زار

هر آن قصرى که سقفش بر ثریاست

چو نیکو بنگرى ویرانه‌ى ماست

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۶

 

بهشتى بود گویا آن جزیره

که عقل از دیدن آن گشت خیره

رسیدم بر سرایى همچو جنت

که حق کرده عطا، بى‌مزد و منت

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۶

 

ایا صوفى گرت پرواى ریشست

کجا زرنیخ باب رنگ ریشست

هزاران نکته در هر موى پیداست

چنین رنگى نه شایسته به ریش است

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت سوم » بخش سوم

 

هر آن کو غافل از حق یک زمان است

در آن دم کافر است اما نهان است

اگر آن غافلی پیوسته بودی

در اسلام بر وی بسته بودی

شیخ بهایی