ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۹ - بعد ازکناره گیری از وزارت
غداری و مکاری و زور از من دور است
دولت همه غداری و مکاری و زور است
جهلاست و غرور است در دولت و زان در
بیرون شود آن را که نه جهل و نه غرور است
ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۲۲ - طاق نصرت
این که بینی در مقابل، نیست آن قوس قزح
بهر ما دست طبیعت طاق نصرت بسته است
گر رعیت بسته بود آن طاق را لطفی نداشت
خُرّمم کان طاق را دست طبیعت بسته است
ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۲۳ - در زندان
کردم عبور دی ز در شعبهٔ چهار
دیدم که کامران بسردم نشسته است
در پشت میز با علم و طبل و عر و تیز
بهر فنای تودهٔ مردم نشسته است
ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۲۶ - از یک غزل
گرم به خنجر بیداد خون بریزد دوست
ازو به حق نبرم شکوه زان که حق با اوست
ز دست دشمن اگر صد قفا خورم شاید
به یک خطا که ز من رفت در ارادت دوست
ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۳۲ - به مناسبت سقوط امپراتوری عثمانی
فغان که ترک مرا تیره گشت رومی روی
دگر به گرد دل خسته ترکتازی نیست
برفت شوکت و طی شد جمال و طلعت او
مرا دگر به رخ انورش نیازی نیست
ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۳۸ - خطاب به شاه
هرکسی را به بر شاه جهان واسطهایست
بنده را واسطهای نیست بغیر از کرمت
گر ز احسان تو یک عائله معمور شوند
به که یک عائله معدوم شوند از ستمت
ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۴۵ - پافشاری میخ
پافشاری و استقامت میخ
سزد ار عبرت بشر گردد
هر چه کوبند بیش بر سر او
پافشاریش بیشتر گردد
ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۴۸
دل موری میازار ار چه خرد است
که خردک نالشی سازد تو را خرد
جوانمرگی است قسم مردم آزار
اگر کنت است اگر دوک است اگر لرد
ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۵۱ - در هجو مردی کوسج و کچل
به پوز این مجیدک ریش گویی
کلاغی پشم در منقار دارد
چو بینی کلهٔ سرخ کلش را
شتر گویی چقندر بار دارد
ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۵۴ - قطعهٔ هندی
بنگر برنج را که به چندین حقارتش
آهنگ شهر علوی از بن شهر بند کرد
افکند قشر صورت و شد کوفته بدنگ
وانگاه پخته گشت و جهانش بلند کرد
ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۵۹ - جای زحمت
بیزحمت و دردسر چه جاییست
جایی که در آن بشر نباشد
کآنجا که در آن بشر نهد پای
بیزحمت و دردسر نباشد
ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۷۶ - غول
بنگر آن غول راکز هول او
دیو لاحول دمادم می کند
گر کشی عکسش به دیوار خلا
لولئین از هیبتش رم می کند
ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۷۹
بنگر بدان درخش که با قوت شمال
برجست و روی ابر بهناخن همی شخود
چون طفل خردسال که با خامه طلا
کجمج خطی کشد بهٔکی صفحهٔ کبود
ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۸۳ - پند پدر
آن که کمتر شنید پند پدر
روزگارش زیاده پند دهد
وان که را روزگار پند نداد
تیغ زهر آبداده پند دهد
ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۹۴ - در هجو «بهاء» نامی گفته شده
بشنید بها شعر دلافزای بهار
گفتاکه منم به شعرهمتای بهار
همتای بهار میتوان بود بها
درکون بها اگر بود پای بهار
ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۰۱ - در وصف بینش نامی که مژگانی سفید و چشمانی کم دید داشت
آن چشم سفیدی که بود چشمش کور
درکشور ما گشته به بینش مشهور
بیهوده کنند نام کاکا الماس
برعکس نهند نام زنگی کافور
ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۰۲
غذای میر ندیدم ولی به گاه غذا
بر اوگذشتم و دیدم که چاکران امیر
کمان گروهه به کف گرد سفرهخانه او
کمین گشاده مگس ها همی زنند به تیر
ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۰۹ - مطلع عزل
ای نازدانه یار سر از مهر بازکش
بسیار ناز داری و بسیار نازکش
فرماندهیاستچشمتو زابروکشیده تیغ
ییشش سپاه مژه، به حال درازکش
ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۲۱ - در هجو پنیر و زیتون
حاجی قیطونی از زیتون بی معنای تو
معدهام فاسد شده همرنگ زیتون ریدهام
از پنیر شورت ای حاجی مزاحم گشته یبس
دور از ریش سفیدت همچو قیطون ریدهام
ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۲۸
ز خوبرویان بر من همی گذشت ستم
از آن زمان که پدر برد درد بستانم
به کام من شد از آن روزگار، تلخی عشق
که برد مادر در کام تلخ پستانم