گنجور

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱

 

گر فاش شود عیوب پنهانی ما

ای وای به خجلت و پریشانی ما

ما غره به دین‌داری و شاد از اسلام

گبران متنفر از مسلمانی ما

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲

 

ای غیر بر غم تو درین دیر خراب

با یار شب و روز کشم جام شراب

از ساغر هجر و جام وصلش شب و روز

تو خون جگر خوری و من بادهٔ ناب

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳

 

از عشق کز اوست بر لبم مهر سکوت

هر دم رسدم بر دل و جان قوت و قوت

من بندهٔ عشق و مذهب و ملت من

عشق است و علی ذالک احیی و اموت

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴

 

روی تو که رشک ماه ناکاسته است

باغی است که از هر گلی آراسته است

گر زان که خدا نیز وفائی بدهد

آنی که دل من از خدا خواسته است

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵

 

ساقی فلک ارچه در شکست من و توست

خصم تن و جان می‌پرست من و توست

تا جام شراب و شیشهٔ می باشد

در دست من و تو، دست دست من و توست

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶

 

این تیغ که شیر فلکش نخجیر است

شمشیر وکیل آن شه کشورگیر است

پیوسته کلید فتح دارد در مشت

آن دست که بر قبضهٔ این شمشیر است

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷

 

این تیغ که در کف آتشی سوزان است

هم دشمن عمر و هم عدوی جان است

با این همه جان بخشد اگر نیست شگفت

چون در کف فیاض هدایت خان است

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸

 

این تکیه که رشک گلستان ارم است

مانند حرم مکرم و محترم است

بگریز در آن از ستم چرخ که صید

از هر خطر ایمن است تا در حرم است

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹

 

یک لحظه کسی که با تو دمساز آید

یا با تو دمی همدم و همراز آید

از کوی تو گر سوی بهشتش خوانند

هرگز نرود وگر رود باز آید

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰

 

هر شب به تو با عشق و طرب می‌گذرد

بر من زغمت به تاب و تب می‌گذرد

تو خفته به استراحت و بی تو مرا

تا صبح ندانی که چه شب می‌گذرد

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱

 

یارب رود از تنم اگر جان چه شود

وز رفتن جان رهم ز هجران چه شود

مشکل شده زیستن مرا بی یاران

از مرگ شود مشکلم آسان چه شود

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲

 

دست ساقی ز دست حاتم خوشتر

جامی که دهد ز ساغر جم خوشتر

آن دم که دمد ز گوشهٔ لب نایی

در نی، ز دم عیسی مریم خوشتر

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳

 

ای مستمعان را ز حدیث تو سرور

وی دیدهٔ صاحب نظران را ز تو نور

جز حرف و رخت گر شنوم ور بینم

گوشم کر باد الهی و چشمم کور

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴

 

باز آی و به کوی فرقتم فرد نگر

وز درد فراق چهره‌ام زرد نگر

از مرگ دوای درد خود می‌طلبم

بیمار نگر دوانگر درد نگر

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵

 

باز آی و دلم ز هجر پردرد نگر

در سینهٔ گرمم نفس سرد نگر

در گوشهٔ بی‌مو نسیم تنها بین

در زاویهٔ بی‌کسیم فرد نگر

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶

 

دارم ز غم فراق یاری که مپرس

روز سیهی و شام تاری که مپرس

از دوری مهر دل فروزی است مرا

روزی که مگوی و روزگاری که مپرس

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷

 

مهجور تو را شب خیالی که مپرس

رنجور تو را روز ملالی که مپرس

گفتی هاتف چه حال داری بی من

در گوشه‌ای افتاده به حالی که مپرس

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸

 

دارم ز جدایی غزالی که مپرس

در جان و دل اندوه و ملالی که مپرس

گوئی چه بود درد تو دردی که مگوی

پرسی چه بود حال تو حالی که مپرس

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹

 

بس مرد که لاف می‌زد از مردی خویش

در پیره‌زنی دیدم ازو مردی بیش

ابنای زمانه دیدم اغلب هاتف

مردند ولی با لب و با سبلت و ریش

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰

 

دلخسته‌ام از ناوک دلدوز فراق

جان سوخته از آتش دلسوز فراق

دردا و دریغا که بود عمر مرا

شب‌ها شب هجر و روزها روز فراق

هاتف اصفهانی
 
 
۱
۲