جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۳
آنی تو که از نام تو می بارد عشق
وز نامه و پیغام تو می بارد عشق
عاشق گردد هر که به کویت گذرد
آری ز در و بام تو می بارد عشق
جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۵
لا فی النهار و لا فی اللیل لی فرح
فلا ابالی أطال اللیل ام قصرا
نی شب تهی ام نه روز از ناله و آه
خواهی شب من دراز خواهی کوتاه
جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۵
خون می گریم از تو چه پنهان دارم
کز بهر تو این دو چشم گریان دارم
هر چند دلی ز وصل شادان دارم
صد داغ بر آن ز بیم هجران دارم
جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۶
بهر تو به بر و بحر بشتافته ام
هامون ببریده کوه بشکافته ام
از هر چه رسیده پیش رو تافته ام
تا ره به حریم وصل تو یافته ام
جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۸
زین پیش برون ز خویش پنداشتمت
در غایت سیر خود گمان داشتمت
اکنون که تو را یافتم آنی دانم
کاندر قدم نخست بگذاشتمت
جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۱۰
جانا ز در تو دور نتوانم بود
قانع به بهشت و حور نتوانم بود
سر بر در تو به حکم عشقم نه به مزد
زین در چه کنم صبور نتوانم بود
جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۱۵
از رنج کسی به گنج وصلت نرسید
وین طرفه که بی رنج کس آن گنج ندید
هرکس که دوید گور نگرفت به دشت
لیکن نگرفت گور جز آن کس که دوید
جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۱۸
عاشق که ز هجر دوست دادی خواهد
یا بر در وصلش ایستادی خواهد
ناکس تر ازو کس نبود در عالم
کز دوست بجز دوست مرادی خواهد
جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۱۹
ای مهر که نیست چون تو عالم گردی
زین رهرویم ببخش راه آوردی
امروز که را دیدی کاندر ره عشق
بر رخ بودش گردی و در دل دردی
جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۲۰
دارم دلکی که با هر اندیشه که داشت
جز یاد تو بر صفحه خاطر ننگاشت
یاد تو چنان فرو گرفتش که در او
گنجایی هیچ چیز دیگر نگذاشت
جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۲۱
خواهی که به صوفیگری از خود برهی
باید که هوا و هوس از سر بنهی
وان چیز که داری به کف از کف بدهی
صد زخم بلا خوری و از جا نجهی
جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۳۰
صوفی که به خرقه دوزیش بازاریست
گر بخیه فقر می زند خوش کاریست
ور جنبش طبع دست او جنباند
هر بخیه و رشته اش بت و زناریست
جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۳۱
خوش آن که چون نیست شد از این نقش مجاز
دیگر به وجود خویشتن نامد باز
زان پس چو وجود یافت زان مایه ناز
جاوید بر او در عدم گشت فراز
جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۳۵
از دلق و عصا صدق و صفایی نرسد
وز سبحه بجز بوی ریایی نرسد
هردم به کجا رسد مگو سلسله ات
کز سلسله هیچ کس به جایی نرسد