جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱
غره دولت بود در صورت تیغت عیان
گفتم اینک یک دو حرف از دولت آخر زمان
دی کشیدی زلف در پی کی بود ای سرو ناز
عمر را پایان که بنمودی در او زلف دراز
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۲
دل ز لعلش چو قوت بیحد یافت
در یکی لحظه رو به مقصد تافت
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۳
چو عفوت بیحد افتادهست دریاهاست پنداری
که پیدا نیست قعرش پیش جامی جز به دشواری
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۴
یارم چو شود به طوف بستان مایل
گل دل بکند ز برگ خود خوار و خجل
بیند رخ او و سر نهد در عقبش
وانگه دهدش خبر ز بی برگی گل
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۵
زیور خود به مسیح ار دهد آن شوخ ملیح
مهر و مه بوسه زند بر لب و دندان مسیح
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۶
چو در ساغر ببیند درد باده
شود تایب ز تاج توبه ساده
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۷
دی مرغک خامه بهر نامت
بر صفحه نامه شد رقم کوش
مجروح شد از دو حرف آن روح
مدهوش شد از دو حرف آن هوش
منقار زدن برای دانه
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۸
بر دل از رنج طمع بار منه
طلب بی طمعی آخر به
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۹
هرگه که رسد به فارسی سوق سخن
رکنی دو ز شرع را به آن ترجمه کن
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱۰
آمد آن سرو روان بیرون به پا گیسوکشان
شد مرا مربوط با هر موی او رگهای جان
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱۱
شد نهان زابروی تو مه چو هلال اول شب
به دعا طالب مه گو بگشا گوشه لب
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱۲
ابروی تو به صورت ظاهر چو بنگرم
ماه بلند مرتبه را یاد ناورم
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱۳
از روی تو بر مصحف چون نور فتد ماها
از طره مشکینت خوانیم دراو طاها
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱۴
سمنبر انجمن بین که نی سمن نه چمن
به روزگار تو دارد نشان ز هستی من
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱۵
در زلف تو از راست سوی چپ کششی نیست
آری طرف راست گرفتن ز چپ اولی ست
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱۶
ای آمده سوی بیدلان دیر به دیر
وز سنگدلی به خونشان گشته دلیر
دیدم رخ خوب تو در اثنای دو روز
چون بنمودی میان امروز و پریر
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱۷
چون جمع شود ز عقل و دین قافلهها
عشق تو کند« عالیها سافلها»
عشق تو که فرض ماست چون روی نمود
سهل است اگر فوت شود نافلهها
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱۸
می نماید شاخ ریحان ترت بر آفتاب
بین دل ما را که چون ماندهست ازین در پیچ و تاب
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱۹
توبه در عشق یا ورع در می
جام جامی شکست وای به وی
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۲۰
از نقش شفا بسم دلا وصل حبیب
حاشا که خرم به نسیه درمان طبیب