گنجور

عراقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶ - در نعت رسول اکرم (ص)

 

شهبازم و شکار جهان نیست در خورم

ناگه بود که از کف ایام برپرم

چون می‌توان ز دست شهان طعمه یافتن

از دست روزگار چرا غصه می‌خورم؟

بر فرق کاینات چرا پا نمی‌نهم؟

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷ - در مدح شیخ بهاء الدین زکریا ملتانی

 

می بیاور ساقیا، تا خویشتن را کم زنیم

کار خود چون زلف خوبان در هم و برهم زنیم

از سر مستی همه دریای هستی بر کشیم

فارغ آییم از خود و هر دو جهان را کم زنیم

بگسلیم از هم طناب خیمهٔ هفت آسمان

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸ - ایضاله

 

هنوز باغ جهان را نبود نام و نشان

که مست بودم از آن می که جام اوست جهان

به کام دوست می مهر دوست می‌خوردم

در آن نفس که ز جان جهان نبود نشان

به چشم یار رخ خوب یار می‌دیدم

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹ - ایضاله

 

قبلهٔ روی صوفیان بارگه صفای او

سرمهٔ چشم قدسیان خاک در سرای او

گوهر بحر اجتبا، مهر سپهر اصطفا

یافته نور انبیا روشنی از ضیای او

تافته حسن ایزدی از رخ خوب احمدی

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰ - ایضاله

 

ای جلالت فرش عزت جاودان انداخته

گوی در میدان وحدت کامران انداخته

رایت مهر جمالت لایزال افروخته

سایهٔ چتر جلالت جاودان انداخته

تاب انوار جمالت بهر اظهار کمال

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ - در توحید

 

ای جلالت فرش عزت جاودان انداخته

عکس نورت تابشی بر کن فکان انداخته

نقشبند فطرتت نقش جهان انگیخته

بر بساط لامکان شکل مکان انداخته

چیست عالم؟ نیم ذره در فضای کبریات

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲ - ایضاله

 

منم ز عشق سر از عرش برتر آورده

به زیر پای سر نه فلک درآورده

به بحر نیستی از بیخودی فرو رفته

سر خودی ز در بیخودی در آورده

نهاده پای طرب بر سر بساط نیاز

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳ - ایضاله

 

ای رخت مجمع جمال شده

مطلع نور ذوالجلال شده

عاشق روت لم‌یزل گشته

شاکر خوت لایزال شده

ذروهٔ عرش و قسوهٔ ملکوت

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴ - در مدح شیخ حمیدالدین

 

که برد از من بی‌دل بر جانان خبری؟

یا که آرد ز نسیم سر کویش اثری؟

جز صبا کیست کزین خسته برد پیغامی؟

جز نسیم از بر دلدار که آرد خبری؟

ای صبا، چند روزی گرد گلستان و چمن؟

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵ - ایضاله

 

دلا در بزم عشق یار، هان، تا جان برافشانی

که با خود در چنان خلوت نگنجی، گر همه جانی

چو گشتی سر گران زان می، سبک جان برفشان بر وی

که در بزم سبک روحان نکو نبود گران جانی

تو آنگه زو خبر یابی که از خود بیخبر گردی

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶ - ایضاله

 

ای باد برو، اگر توانی

برخیز سبک، مکن گرانی

بگذر سحری به کون جانان

دریاب حیات جاودانی

باری تو نه‌ای چو من مقید

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱

 

با آنکه خوش آید از تو، ای یار، جفا

لیکن هرگز جفا نباشد چو وفا

با این همه راضیم به دشنام از تو

از دوست چه دشنام؟ چه نفرین؟ چه دعا؟

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲

 

عیشی نبود چو عیش لولی و گدا

افکنده کله از سر و نعلین ز پا

پا بر سر جان نهاده، دل کرده فدا

بگذاشته از بهر یکی هر دو سرا

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳

 

ای دوست، به دوستی قرینیم تو را

هر جا که قدم نهی زمینیم تو را

در مذهب عاشقی روا نیست که ما:

عالم به تو بینیم و نبینیم تو را

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴

 

ای دوست، فتاد با تو حالی دل را

مگذار ز لطف خویش خالی دل را

زیبد به جمال خود بیارایی دل

زیرا که تو بس لایق حالی دل را

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵

 

سودای تو کرد لاابالی دل را

عشق تو فزود غصه حالی دل را

هر چند ز چشم زخم دوری، ای بینایی

نزدیک منی چو در خیال دل را

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶

 

تا با توام، از تو جان دهم آدم را

وز نور تو روشنی دهم عالم را

چون بی‌تو بوم، قوت آنم نبود

کز سینه به کام خود برآرم دم را

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷

 

تا ظن نبری که مشکلی نیست مرا

در هر نفسی درد دلی نیست مرا

مشکل‌تر ازین چیست؟ که ایام شباب

ضایع شد و هیچ منزلی نیست مرا

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸

 

دل بر تو نهم، زنم بداندیشان را

وز تو نبرم ستیزهٔ ایشان را

گر عمر مرا در سر کار تو شود

عهد تو به میراث دهم خویشان را

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹

 

از بادهٔ عشق شد مگر گوهر ما؟

آمد به فغان ز دست ما ساغر ما

از بسکه همی خوریم می را بر می

ما درسر می شدیم و می در سر ما

عراقی
 
 
۱
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸
۱۹
۳۵
sunny dark_mode