نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۳ - حکایت
چون سروآزاد برسر فرازان
هرسو نشاندی دربند فرمان
از کفر زلفش بس مر دره را
زنار بستی بر گردن جان
خود بت پرست و در بت پرستیش
[...]
نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۵ - حکایت
دراین میخانه جامی گر کنی نوش
کنی بود و نبود خود فراموش
شوی آسوده ازهر بود رنگی
نشینی فارغ از هر صلح و جنگی
نماند نیک و بد را خود مجالی
[...]
نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۶ - حکایت
ز نومیدی بسی امید خیزد
ز جیب تیره شب خورشید خیزد
شهید عشق جانان زنده باشد
پس از هر گریه ای صد خنده باشد
گرت با آب حیوان هست کامی
[...]
نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۸ - حکایت در فوائد خاموشی
گاه میرفتی بجاروب مقال
از ضمیر خستگان گرد ملال
گاه اندر جام مخموران هجر
باده پیمودی ز مینای وصال
هر دم از بحر فضیلت ریختی
[...]
نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۹ - حکایت در فوائد سخن
گویم سخنی بنیوش این گوش خرت بفروش
بیدار شو از غفلت رو پنبه بکن از گوش
این شیشه هستی را با سنگ جفا بشکن
در مصطب توحید آی از جام بقا مینوش
روناخن غفلت را بر دامن عصمت زن
[...]
نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۹ - حکایت در فوائد سخن
سخن صوفیان صاحبدل
همچو آئینه صاف و بیرنگست
صورت خویش اندر آن بیند
هرکه با رنگ و هرکه بیرنگست
عاشقان را بزخم دل مومست
[...]
نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۱۳ - حکایت در نواسنجی عدالت
آنکه خبر دارد از عدالت سلطان
تخم بکارد نکو بمزرع اعمال
زانکه هرآن چیز حاصلش شود از زرع
هست نتیجه ز تخم در همه احوال
تخم بدی هرکه گشت بار بدی دید
[...]
نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۱۳ - حکایت در نواسنجی عدالت
شکر کز اعجاز کلام مبین
تافت بدل پرتو نور یقین
وسوسه شک بیقین دور شد
سینه از آن آئینه پر نورشد
نور یقین تافت در اقصای دل
[...]