گنجور

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۱

 

من خالق کن فکان ترا می دانم

معبود همه جهان ترا می دانم

آنکس که بحکم قدرت بیچونی

از خاک کند روان ترا می دانم

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۲

 

نه در خور داغ تو جبینی دارم

نه لایق حسنت آفرینی دارم

نه نیز به بخت بد قرینی دارم

برحال تباه خود انینی دارم

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۳

 

یکباره بترک دار دنیاگفتم

بیرون خود از غبار هستی رفتم

از بسکه درون سینه شبهای فراق

در خدمت سلطان خیالت خفتم

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۴

 

دنیا نه به خاک نه به آبش میدان

گیتی نه به بیداری و خوابش میدان

این پنج صباح هستی پا به رکاب

گردل دادی تو ناصوابش میدان

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۵

 

آکنده به آتش دل بی حاصل من

گوئی که ز آتش است آب و گل من

عصیان نکند کس ار بود دوزخ حشر

چون آتش دوزخ درون دل من

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۶

 

آن نیستی اینکه نام داری انسان

تا هیچ نگه نداری آزرم کسان

تا چند همی کینه فروزی چو ددان

تا کی شکنی همی چو هیزم پیمان

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۷

 

ای زلف سیه کرده بلای دل من

وی خون جگر داده غذای دل من

خود خون فسرده دلم پاک بریز

کس نطلبد از تو خونبهای دلم من

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۸

 

ای کهتر فضل تو هزار افلاطون

شد صبر من از حوصله شوق افزون

گر وعده خویش را وفا خواهی کرد

ای مفخر اهل علم وقت است اکنون

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۹

 

ای وصل تو اختر مراد دل من

در راه غم تو شعله زاد دل من

جان دامن زلف تو ز کف نگذارد

از هجر تو ناگرفته داد دل من

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۰

 

اکنون که شدی مه خرد برده من

از وصل تو زنده شد دل مرده من

سیمرغ غمت کشد به منقار ستم

خاشاک بلا به جان افسرده من

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۱

 

ای زنگ غمت صیقل آئینه من

انبار فلک مباش در کینه من

خود بس باشد گیاه هستی مرا

این شعله که سر کشید ازسینه من

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۲

 

ای یاد تو سرمایه بیهوشی من

هیچت نشد از یاد فراموشی من

آخر نه ز عشق تست بر بستر غم

با خار و خس بلا هم آغوشی من

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۳

 

ای خون ز تو باده روان دل من

آتش ز تو در خرمن جان دل من

گفتم به تو زین شعله حدیثی گویم

تا دامن لب سوخت زبان دل من

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۴

 

ای باد سلام من نومید رسان

از سایه ثنا بعرض خورشید رسان

احوال گیا به ابر امید بگوی

پیغام روان به عمر جاوید رسان

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۵

 

ای خون دل از عشق تو در گردن من

وی خار بلا فشانده پیرامن من

یا ریشه عشق تو کشم از دل خویش

یا ریشه جان کشد غمت از تن من

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۶

 

ای وصل تو ناداشته پاس دل من

خون کرده بجای می به کاس دل من

بر دست تو گفتم در وم خوشه غم

خود دست غم تو بود داس دل من

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۷

 

ای گلخن غم کرده سرای دل من

خون داده بجای می سزای دل من

بر ساقی بزم تو جه تهمت بندم

می خون جگر کند هوای دل من

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۸

 

ای عشق تو فرخنده همای دل من

با جور تو زندگی بلای دل من

خود خون فسرده دلم پاک بریز

کس نطلبد از تو خونبهای دل من

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۹

 

ای زلف تو جزیه گیر عود دل من

از آتش همچو تست دود دل من

گو پرتو روی تو که تابد خورشید

از خط شعاع تار و پود دل من

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۰

 

اشراق دل از غم بتان شاد مکن

بتخانه به سنگ کعبه آباد مکن

این دیر فنا را سر آبادی نیست

تو بر سرسیل خانه بنیاد مکن

میرداماد
 
 
۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۵
۱۶
۱۸
sunny dark_mode