گنجور

سیدای نسفی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱ - تاریخ وفات حاجی بهرام

 

حاجی بهرام بود از اعیان رفت

از دار فنا به ملک جاویدان رفت

تاریخ وفات او خرد از سر درد

گفتا ز جهان یگانه دوران رفت

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲ - تاریخ وفات حاجی بهرام

 

حاجی بهرام ای دریغا

از ملک وجود بست رحلت

تاریخ وفات او عزیزی

با قصر بهشت کرد اشارت

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳ - دعوای دختر هزاره سلطان

 

دارم طلبی ز یار جانی دو سه کفش

نی زرد بود نه قرمزی و نه بنفش

نی چرم نه سختیان نه میشی باشد

نی کوبه به او رسیده باشد نه درفش

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴ - جواب آخوند ملا سیدا

 

دنیاست عروس سه طلاق است سه کفش

نی زرد بود نه قرمزی و نه بنفش

این را تو اگر ز یار جانی طلبی

میدان به یقین که جنگ مشت است و درفش

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵

 

صاحب کرما از تو کرامت ماند

ذات تو در ایام سلامت ماند

امروز مرا وعده به فردا مگذار

ترسم که به فردای قیامت ماند

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶ - اسبیات

 

صاحب جاها ترا ز من نیست خبر

هرگز نکنی به حال افتاده گذر

اسپی که به بنده وعده کردی نرسید

این وعده تو سراسپگی بود مگر

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷ - اسبیات

 

ای میر عالمی ز عطای تو بهره مند

لطفت چرا کند به من خسته ماجرا

اسپی که از برای من انعام کرده یی

آن هم به کهکشان فلک می کند چرا

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸ - اسبیات

 

صاحب جاها من از تو زر می طلبم

بی توشه ام و زاد سفر می طلبم

هر چند دویدم اسپ با من نرسید

این بار ز تو کرای خر می طلبم

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹

 

در کشور حسن بینوا باید شد

عیسی و رفیع را گدا باید شد

اندیشه ز دشت کربلا باید کرد

قربان امام زاده ها باید شد

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰

 

کارم به یکی بلای جان افتاده

سودا به سرم جهان جهان افتاده

فرزند عزیز من که دل نامش بود

عمریست به دست المان افتاده

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱

 

در کوی تو خویش را عدم فرض کنم

صد جان دگر به پای تو قرض کنم

عمریست به حال من نمی پردازی

از دست تو با میر روم عرض کنم

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲

 

چشمم که به خشک سال مشتاقی ماند

دور از رخ یار از ره قاقی ماند

چون غنچه لاله گل کند هر سر سال

داغی که ز ساقی به دل باقی ماند

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳ - اسبیات

 

امروز به زیر پایم اسپ است بدو

چون فیل بود لکه چو فرزین کج رو

پیوسته به کهکشان چرا می سازد

حاجت نه به آخور است او را نه به جو

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴ - اسبیات

 

اسپی دارم که دم علم می سازد

زین را ز پشت بر شکم می سازد

بوداست مگر به اسپ شطرنج یکی

از دور پیاده دیده رم می سازد

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵ - اسبیات

 

اسپی دارم کز غمش سوخته ام

با عیب سراپاش نظر دوخته ام

گفتم که به صاحبش روم رد سازم

گفتا که به کل عیب بفروخته ام

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶ - اسبیات

 

اسپی که به آب و علفش پروردم

شد از غم او زیاده بار دردم

یک سال بهار عمر صرفش کردم

از باغ بلند تا به شهر آوردم

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷

 

ای آنکه تویی حیات ما باعث بود

هستند جهانی به حیاتت خوشنود

چون ذره به خاک رفته بودم شاها

خورشید عنایتت مرا زنده نمود

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸

 

صاحب جاها چشم سحرخیز به توست

عمر خضر و دولت پرویز به توست

تب از بدنت عرق شد و ریخت به خاک

از بس که دعای شمس تبریز به توست

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹

 

شاها نفست مسیح را دم بخشید

لطف تو به حال بنده مرهم بخشید

من چینم از ذره کویت کمر

خورشید تو زندگی به عالم بخشید

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰

 

ای قبله زخدمتت بسی مهجورم

عمریست از این فیض سعادت دورم

رنجوریم از راه کسل نیست مرا

چون دور ز دیدار توام رنجورم

سیدای نسفی
 
 
۱
۲