بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸ - قطعه
ز اقربا ومالها ای دل مشو شادان که هست
اقربایت عقربان ومالهایت مارها
کاسه ات تا پر می است وکیسه ات تا پر ز زر
چون به گرد شهد موران هست گردت یارها
لیکن آن گردد تهی چون ازمی این خالی ز زر
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۳ - قطعه
آن یکی گیرد زنی از بهر مال
و آن دگر کس زآنکه صاحب عزت است
زن مگیر از بهر مال وعزتش
کاین دو را گه فقر وگاهی ذلت است
ای خوش آنکس کو دم از وحدت زند
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۵ - قطعه
دید روباهی که روباهی دگر
می دود گفت ای برادر حال چیست
گفت باشد خر بگیری گفت تو
نیستی خر روبهی بر جا بایست
گفت تا ثابت کنم خر نیستم
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۰ - قطعه
تا بهدست دوست دادم اختیار خویش ار
دل مراغمگین نه از هجر است ونه از وصل شاد
اومگر دور است از من تا شوم غمگین زهجر
من مگر هستم جدا زو تا کنم از وصل یاد
هر چه بینم نقش روی دوست می بینم در اوست
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۱ - قطعه
بگو به صاحب دیوان که صاحب ایمان شو
گمان مکن که برد گندم آنکه جوکارد
خبر زحالت انباردار خود داری
که او چه بر سر بیچاره خلق می آرد
تو رحم کن اگر او را به دل نباشد رحم
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۵ - معما
چار حرف است نام دلبر من
کاول و سیمش چهار بود
عشراتش شمر که تا بر تو
سر این نکته آشکار بود
دیم او دو همچو چارم اوست
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۱ - قطعه
سه رسدکرده پریشانی عالم را چرخ
دو به من داده یکی را به خم طره یار
تنگتر گشته مرا دل به بر از دیده مور
تلختر گشته مرا کام ز زهر دم مار
زرد رخ گشته ام ار رنج والم همچو ترنج
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۳ - قطعه
ای برادر مجوی از دونان
غیر بخل و طمع صفات دگر
پیش تو چینه ای نمی ریزند
گر معلق زنان شوی کوثر
نکنندت به توبره سیری جو
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۰ - قطعه
خونین جگرم ز گردش چرخ
افسرده دلم ز دور ایام
شام است همی که می شودصبح
صبح است همی که می شود شام
وآگاه نشد کسی به دوران
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۷ - قطعه
نیست ازجان ودل عزیزتری
خواستم پیشکش کنم دل وجان
عقل گفت ای بری ز هوش وخرد
مانده ام در کمال تو حیران
نبرد سوی بصره کس خرما
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۹ - قطعه
پی سواری خود مردمان خرندخری
برای صرفه که جونیم من دهند به او
به اسب تازی مایل کسی نمی گردد
که خرج اوبودا فزون اگر چه هست نکو
اگر چه اسب مر او را دهد نجات ازخصم
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۱ - قطعه
مباش از این سپس در بندتحصیل کمال ای دل
که کافش کاف تشبیه است یعنی مثل مال استی
کمال وفضل را یکسو بنه رو فکر مالی کن
که کس رامال اگر نبود کمال اووبال استی
وگر باشد تو رامالی که هرکس بیندوداند
[...]