گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - در مدح محمد بن علی خاص از سرداران سلطان ابراهیم غزنوی

 

چون نای بینوایم ازین نای بینوا

شادی ندید هیچ کس از نای بینوا

با کوه گویم آنچه ازو پر شود دلم

زیرا جواب گفته من نیست جز صدا

شد دیده تیره و نخورم غم ز بهر آنک

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - در ستایش محمود شاه

 

شاهان جهان شاهی و شاه جهانیا

در چشم جور و عدل پدید و نهانیا

بایسته تر به خسروی اندر ز دیده ای

شایسته تر به مملکت اندر زجانیا

عقل و روان به لطف نیابد همی تو را

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در ستایش ابورشد رشید

 

ای رفیقان من ای عمر و منصور و عطا

که شما هر سه سمائید و هوائید و صبا

کرده بیچاره مرا جوع به ماه رمضان

خبری هست ز شوال به نزدیک شما

تا به مغرب ننموده است مرا چهره هلال

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - مدح صاحب اجل العمید منصور بن سعید بن احمد

 

خردم نمود گردش چرخ چو آسیا

واکنون به خون دیده به سر شد همی مرا

از درد و رنج فرقت جانان شدم چنانک

باد هوا نیم من و شد باد من هوا

چون کهربا به رنگم و آن قوتم نماند

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - در مدح منصور بن سعید

 

شب آمد و غم من گشت یک دو تا فردا

چگونه ده صد خواهد شد این عنا و بلا

چرا خورم غم فردا وزآن چه اندیشم

که نیست یک شب جان مرا امید بقا

چو شمع زارم و سوزان و هر شبی گویم

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - مدح سیف الدوله محمود بن ابراهیم

 

زهی موفق و منصور شاه بی همتا

زهی مظفر و مشهور خسرو والا

زهی جهان سعادت به تو فزوده خطر

زهی سپهر جلالت به تو گرفته ضیا

زهی به عالی امرت اسیر کشته قدر

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - وصف بهار و مدح سلطان محمود

 

به نو بهاران غواص گشت ابر هوا

که می برآرد ناسفته لؤلؤ از دریا

به لؤلؤ ابر بیاراست روی صحرا را

مگر نشاط کند شهریار زی صحرا

مگر که راغ سپهر است و نرگسان انجم

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - مدح سلطان مسعود بن ابراهیم

 

زلفین سیاه آن بت زیبا

گشته است طراز روی چون دیبا

آن سرو که نیستش کسی همسر

وان ماه که نیستش کسی همتا

بر عاج شکفته بینمش لاله

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - هم در مدح او

 

تا از بر من دور شد آن لعبت زیبا

از هجر نیم یک شب و یک روز شکیبا

بس شب که به یک جای نشستیم و همه شب

زو لطف و لطف بود وز من ناله و نینا

ای آن که تو را زهره و مه نیست همانند

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - وصف شب و ستارگان آسمان و ستایش علی الخاص

 

دوش در روی گنبد خضرا

مانده بود این دو چشم من عمدا

لون انفاس داشت پشت زمین

رنگ زنگار داشت روی هوا

کلبه ای بود پر ز در یتیم

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - وصف ابر و ثنای سیف الدوله محمود بن ابراهیم

 

سپاه ابر نیسانی ز دریا رفت بر صحرا

نثار لؤلؤ لالا به صحرا برد از دریا

چون گردی کش برانگیزد سم شبدیز شاهنشه

ز روی مرکز غبرا به روی گنبد خضرا

گهی ماننده دودی مسطح بر هوا شکلش

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - مدح سلطان مسعود

 

نشسته ام ز قدم تا سر اندر آتش و آب

توان نشستن ساکن چنین در آتش و آب

همی نخسبم شبها و چون تواند خفت

کسی که دارد بالین و بستر آتش و آب

همه بکردم هر حیلتی که دانستم

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - هم در ثنای او

 

ببرد خنجر خسرو قرار از آتش و آب

اگر چه دارد رنگ و نگار از آتش و آب

چو آب و آتش نرمست و تیز نیست شگفت

از آن که بودش پروردگار از آتش و آب

گرفت از آب صفاور بود از آتش نور

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - ستایش سلطان ظهیرالدوله ابراهیم

 

مرا ازین تن رنجور و دیده بی خواب

جهان چو پر غرابست و دل چو پر ذباب

ز بهر تیرگی شب مرا رفیق چراغ

ز بهر روشنی دل مرا ندیم کتاب

رخم چو روی سطرلاب زرد و پوست بر او

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - در مدح امیر ابونصر فارسی

 

ز خاک و باد که هستند یار آتش و آب

قوی تر آمد بسیار کار آتش و آب

بساط پشت زمین و شراع روی هوا

ملون است ز رنگ و نگار آتش و آب

لباسهای طبیعت نگر که چون بافد

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - در مدح سیف الدوله محمود

 

چو باغ گشت خراب از خزان نماندش آب

نماند آب مرآنجای را که گشت خراب

چو شد رحایی کافور سوده بیخت فلک

گر آب ریخت کجا داشت گردش دولاب

دو چشم روشن بگشاد نرگس از شرمش

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷ - هم در مدح سیف الدوله محمود

 

بخاست از دل و از دیده من آتش و آب

که دید سوخته و غرقه جز من اینت عجاب

از آتش دل و از آب دیده در دل و چشم

همی نیاید فکرت همی نگنجد خواب

خیال دوست همه روز در کنار منست

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - در ستایش سلطان محمود

 

هوای روشن بگرفت تیره رنگ سحاب

جهان گشته خرف بازگشت از سرشاب

جهان چو یافت شباب ای شگفت گرم و ترست

مزاج گرم وتر آری بود مزاج شباب

روان شده است هوا را خوی و چنان باشد

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹ - هم در مدح سلطان محمود

 

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰ - وصف بهار و ستایش سیف الدوله محمود

 

مگر مشاطه بستان شدند با دو سحاب

که این ببستش پیرایه وان گشاد نقاب

به در و گوهر آراسته پدید آمد

چو نوعروسی در کله از میان حجاب

برآمد ابر به کردار عاشق رعنا

[...]

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۲
۳
۱۶