مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۶ - پیری و جوانی
آدمی سر به سر همه عیب است
پرده عیبهاش برناییست
زیر این پرده چون برون آید
همه بیچارگی و رسواییست
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۳ - سمنزار
چون به بنفشه ستان کز شب دیجور زاد
تازه سمن ها شکفت ار نفس بامداد
گویی هر زر و سیم که داشت در مغز دل
خاک به رخ برفشاند سنگ به دل در نهاد
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۹ - بدرود
ای روی نکو سلامتت باد
من در غم تو تو با دلی شاد
رفتی و شدی مرا نبردی
ایزد به سلامتت بیاراد
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۲ - مرثیت
چنان بگریم بر تو که هیچ کس نگریست
که هیچ وقت به فضل تو هیچ کس ناید
تو با زمانه گر بس نیامدی شاید
که هیچ مرد هنر با زمانه بس ناید
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۴ - مطایبه
اشعبی را اجل به دوزخ برد
زندگانی مردمان مزه داد
پسرش را خدای مزد دهد
پیش از آن کآن پلید را بزه داد
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۵ - هجا
مالک آن سنگروت را بر بود
آتش اندر تنش زد و شاید
آهکش کرد خواهد اندر گور
تا بدان بام دوزخ انداید
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۶ - دروغ
گه گهی اندر سخن دروغ بباید
زانکه به شیرین دروغ دل بگشاید
نه که اگر مرده را دروغ همیدون
زنده کند خود دروغ گفت نشاید
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۸ - حسب الحال
گر بماندی چنانکه اول بود
آنچه بر تن ز دیدگان بارید
تافته رشته ایستی تن من
درکشیده همه به مروارید
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۹ - ستایش
عجب آمد مرا ز آدمیی
که تو را بیند و نگه نکند
آفتابی اگر زمانه تو را
ناگهان از حسد سیه نکند
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۰ - صفت گل رعنا
دور وی چنین بود که رعناست
طیره شده و روان پر درد
یک روی ز شرم دوستان سرخ
یک روی ز بیم دشمنان زرد
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۱ - وصف گرز پادشاه
طعمه شیر مغز گاو آمد
که سر گاو جنگ شیر خورد
سر گرز ملک نگر که به شکل
گاوی آمد که مغز شیر خورد
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۲ - سپیدی موی
تاری از موی من سپید نبود
چون به زندان فلک مرا بنشاند
ماندم اندر بلا و غم چندان
که یکی موی من سیاه نماند
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۷۲ - بر فوت محمد علوی
بر وفات محمد علوی
خواستم زد به شعر یک دو نفس
باز گفتم که در جهان پس ازین
زشت باشد که شعر گوید کس
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸۳ - خشک و خالی
از من و تو همی بخواهد ماند
به جهان در دو جای خالی و خشک
من ز دیده کنم زمین پر خون
تو ز زلفین کنی هوا پر مشک
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸۴ - با این همه شهرت
معروف تر از من به جهان نیست خردمند
پس بسته چراام به چنین جایی مجهول
نه خفته نه بیدار نه دیوانه نه هشیار
نه مرده و نه زنده نه بر کار و نه معزول
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸۵ - چشم و بینی ببست عزرائیل
جای تحسین چو دست مرگ از این
کرد سوی سقر همی تحویل
دهنش گنده بود و رویش زشت
چشم و بینی ببست عزرائیل
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۹ - بخل کوه
گرچه پیوسته همه از زر و سیم
گنجها پر کند این کوه کلان
طرف های کمرش برف و یخست
بخل از این بیش نباشد به جهان
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۰ - پند
راز در گرمی سخن زنهار
تا نجوشد ز لفظ تو بیرون
گرت کتمان آن بکاهد تن
به کت اظهار آن بریزد خون
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۱ - وصف ناچخ شاه
ای عجب ناچخ دو مهره او
بوالعجب شد به کینه دشمن
مهره بارد به رزمگاه آری
مهره پشت و مهره گردن
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۷ - ثناخوانی در کوهسار
در کوه پیش کبکان خواندم ثنای تو
کبکان شدند بسته به دام بلای تو
بر چشم سرمه کرده دویدند تا همه
روشن کنند دیده به عز لقای تو