مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۱ - ستایش سیف الدوله محمود
خویشتن را سوار باید کرد
بر سخن کامگار باید کرد
طبع خود را به لفظ و معنی بر
تازه چون نوبهار باید کرد
مدحت شهریار باید گفت
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۰ - ستایش خامه
چرا باشم از آز خسته جگر
که هستم توانگر بدین شاخ زر
که چون برگرفتمش بارد همی
ز منقار پر قار در و گهر
تن بی قرارش ز اندیشه خشک
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۵ - در شکرگزاری از آغاز پادشاهی سیف الدوله محمود
ساقیا چون گشت پیدا نور صبح از کوهسار
بر صبوحی خیز و بنشین جام محمودی بیار
آسمان گشت از شعاع آفتاب آراسته
همچو شخص من به خلعتهای خاص شهریار
گر یکی خورشید باشد بر سپهر آبگون
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۱ - شکایت
فریاد مرا زین فلک آئینه کردار
کائینه بخت من از او دارد زنگار
آسیمه شدم هیچ ندانم چکنم من
عاجز شدم و کردم بر عجز خود اقرار
گویی که مگر راحت من مهر بتان است
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۸ - شکایت از حاسدان
تاکیم از چرخ رسد آذرنگ
تا کیم از گونه چون باد رنگ
خاکم کز خلق مرا نیست قدر
آبم کز بخت مرا نیست رنگ
شب همه شب زار بگریم چو شمع
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴۷ - وصف لیل و قلم
چون سیه کرد خاک پیرامن
شب کشان کرد بر هوا دامن
گیسوان نگار شد گویی
واندرو در بنات نعش و پرن
آز من زو و او دراز چو آز
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۲ - ارسلان بن مسعود را ستاید
ز خورشید روی ملک ارسلان
شد این قصر روشنتر از آسمان
جهاندار شاهی که مانند او
ندیدست یک چشم شاه زمان
نبیند سر همتش را فلک
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۶ - مدح سیف الدوله محمود
دو مساعد یار و دایم جفت و با هم همزبان
شکل و رنگ این و آن چون گلبن و سرو روان
با لباس حور عین با صورت خلد برین
با جلال آفتاب و با کمال آسمان
دوستان دارند ایشان هر یکی بس بی شمار
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹۸ - مدیح منصور بن سعید
دور از تو مرا عشق تو کرده ست به حالی
کز مویه چو مویی شدم از ناله چو نالی
تا شب دل من سوزی هر روز به جنگی
تا روز تنم کاهی هر شب به خیالی
ماننده خورشیدی پیدا شده و من
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۰ - مدح شاهینی
باز شاهینی نکو دیدار
بزم را کرد همچو باغ بهار
شاهش افزوده از شرف جاهی
شادمانه نشسته چون ماهی
ره به سوی نشاط بر بردار
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۳ - در حق خویش گوید
من که مسعود سعد سلمانم
کمتر و پستر از ندیمانم
شاه بی موجبی عزیزم کرد
وز همه بندگان پدید آورد
جای من پیش خویشتن فرمود
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۵ - صفت عثمان خواننده
باز عثمان عندلیب آواز
کرده از قول جادویی آغاز
دست زد چون به خفچه ایقاع
بگذراند ز اوج چرخ سماع
بانگ ناگه چو بر سرود زند
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۹ - صفت زرور بربطی
زرور از بربط بدیع نوا
برکند لحظه ای به لحن هوا
باربد زخم و سرکش آوازست
شادی افزای و رنج پردازست
زان نواها که او تواند زد
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴
دیده گر در فراق خون بارد
حق او هم تمام نگزارد
با غمش هیچ بر نیارم دم
گر جهان بر سرم فرود آرد
در وفا داشتنش جان بدهم
[...]