گنجور

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰

 

عکاس چو عکس روی دلبند تو دید

شهد سخن و لب شکرخند تو دید

پنداشت که نیست در جهان مانندت

چون عکس تو برگرفت مانند تو دید

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹

 

گفتم قرین به روحی و با جان مقابلی

وه، وه که نیست قابل وزین بیش قابلی

مهرت مرا نمود بدل جای و ای عجب

این مهر بین که جسته چنین مهر منزلی

کشتیم تخم مهر و بجز دانه های اشک

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

نه در شرار رخ افکنده ای ز خال سپندی

که زآن سپند شراری به جان خلق فکندی

ز طرّه رشته و بندم، منه بپای که اینک

خود آمدم به کمندت، چه جای رشته و بندی

بتا، ز عارض نیکو، ادیب ماه تمامی

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۱

 

آیا بُوَد که روزی از دوستان بشیری

آرد به دوستداران پیغام دلپذیری

ای بوی آشنائی از کوی کیست کائی

خود نکهت بهشتی یا نفحه عبیری

آوخ که خانه دل در عشق خوبرویان

[...]

افسر کرمانی
 
 
۱
۱۵
۱۶
۱۷
sunny dark_mode