گنجور

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰

 

ای بنده اگر افسر شاهی طلبی

در ملک سپیدی و سیاهی طلبی

کام تو ز هیچکس نگردد حاصل

جز آنکه ز درگه الهی طلبی

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱

 

کس در سر کار عشق دلگیر نشد

از لذت عاشقی کسی سیر نشد

دیدیم بسی پیر که او گشت جوان

دیدیم بسی جوان که او پیر نشد

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲

 

مجموعه دلبری است روی چو مهت

منجوقه سروری است طرف کلهت

برهمزن لشکری است تیغ ابروت

صید افکن عالمی است تیر نگهت

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳

 

جمشیدوشان گدای درگاه تو اند

خسرومنشان نشسته در راه تو اند

یک طایفه همچو من بهر برزن و کوی

راضی به عتاب گاه و بیگاه تو اند

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴

 

سرو آمده یا به گل ز رفتار خوشت

گلبن شده منفعل ز طرز روشت

تو تازه نهال از کدامین چمنی

وز خون کدام دل بود پرورشت

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵

 

سرمایه خوبی است چهر خوش تو

پیرایه نیکوی رخ دلکش تو

خلفی همه سودای رخت می ورزند

در خرمن عالمی است این آتش تو

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶

 

تا نرگس تو عقیق سان گشته برنگ

زاین واقعه ام چو غنچه دل آمد تنگ

از سرخی چشم خویش در رنج مباش

آلوده به خون شوند ترکان گه جنگ

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷

 

هر بنده که بر در تو دربانی کرد

حاتم صفت آغاز زرافشانی کرد

گسترده فلک چو خوان احسان تو دید

صد ثور بجای بره قربانی کرد

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸

 

یک عمر به گرد کوی تو گردیدم

یک عهد خیال روی تو ورزیدم

آنچه از تو نمی شنفتمی، اشنفتم

و آنچه که از تو نمی دیدمی آخر دیدم

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹

 

تا هست جهان تو را جهانبانی باد

این دولت و جاه بر تو ارزانی باد

بدخواه تو چون غنم به عید قربان

از تیغ اجل همیشه قربانی باد

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰

 

عکاس که برگرفت عکس رخ یار

آوخ که نمود کار ما را دشوار

بودیم همیشه یک جهت در ره عشق

آمد به دو جا فکند ما را سر و کار

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱

 

هرچند که در جهان هنر بی ثمر است

این صنعت عکس تو به از هر هنر است

بر پاره کاغذی، دمی، افسونی

و آن را صنمی کنی که رشک قمر است

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲

 

استاد هنروران عالم، مانی

گفته است که در هنر کسی چون ما، نی

گر صنعت عکس تو ببیند امروز

گوید به هنروری تو ما را، مانی

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳

 

عکاس چو عکس قامت و چهر تو بست

بر قامت سرو و چهر مه داد شکست

از بس که نکو ببست عکس رخ تو

عشاق تو گفتند بنازیمش دست

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴

 

عکاس زهی یگانه استاد هنر

صد عکس برآوری به از یکدیگر

بر هر ورقی کشی فروزان ماهی

عکاس تو نیستی، توئی افسونگر

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵

 

عکاس چو دید نقش دیدار تو را

و آن جلوه قد و طرز رفتار تو را

رشکش آمد، که صفحه جای تو بود

بر دیده نشاند عکس رخسار تو را

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶

 

عکاس چو دید روی زیبای تو را

زیبائی طلعت دلارای تو را

گردید بسی که چون تو بیند به جهان

جز عکس تو می نیافت همتای تو را

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷

 

عکاس، تو در هنروری طاق استی

سر خیل هنروران آفاق استی

عکس رخ دوست را نکو بر میدار

آخر نه تواش یکی ز عشاق استی

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸

 

عکاس، چو عکس روی جانان بگرفت

انگشت عجب همی به دندان بگرفت

می گفت که جان ز فرط لطف است نهان

آن کیست که عکس چون من از جان بگرفت

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹

 

عکاس دو کرد عکس رخسار تو را

رونق بفزود جنس بازار تو را

بگشود دو جا متاع حسنت را سر

تا گرم کند دل خریدار تو را

افسر کرمانی
 
 
۱
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷