گنجور

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۵ - بهار بی خزان

 

مرا کاین صبح روشن زا یک امشب در کنار استی

چه کارم ز این سپس با صبح و شام روزگار استی

به گونه طره افکندی و کردی تیره گون روزم

چگونه گونه نخراشم که اینم شام تار استی

تو را چشم و مرا دل هر دو بیمارند و این طرفه

[...]

۱۹ بیت
افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

ای کرده بنا چشم تو عاشق فکنی را

و ای بسته میان ترک تو نخجیر زنی را

چشمت به صف مژگان گویی شه ترک است

کاماده شده معرکه تهمتنی را

حسن تو امیری است که بر بام نه افلاک

[...]

۱۹ بیت
افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

زمان سرکشی عشق و گاه شرب مدام است

بیا به دور تو گردم که وقت گردش جام است

به زاهدم سخنی هست اگرچه پند نگیرد

بریز خون صراحی که خون خلق حرام است

ز سوز عشق مشو غافل ای دل هوس‌ آیین

[...]

۱۹ بیت
افسر کرمانی