گنجور

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱

 

کثرت افزود، وحدت ار کاست ترا

جرم از سیه و سفید اشیاست ترا

گادن بینی ولی معطل دارد

این طرفه سیاه دانه و ماست ترا

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۲

 

جائی که خورد ناخن مطرب به رباب

و آنجا که بود به دست ساقی می ناب

صد کله کاووس به یک کاسه چنگ

صد جامه جمشید به یک جام شراب

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۳

 

یاران ریا به پرده، چه شیخ و چه شاب

مستانه کشند از لب ساغر می ناب

تا نکهت می به حیلت از وی برود

بی پرده همی کشند سجاده به آب

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۴

 

برغنچه لعلش خار خط دوخت نقاب

بر سوری و نسرینش خسک بست حجاب

دل ها خون کرد از مژه بر خاک افشاند

این خارخسک طرفه گلی داد به آب

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۵

 

سردار اگر چند به شمشیر ادب

خون خوردن این خران جهادی است عجب

خون ریز چو ماکز...ز شهود

نه شیر شتر خواه و نه دیدار عرب

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۶

 

آنجا که زیاد و کم قدح نوش شراب

ساقی به حریف سفله پیما می ناب

خردی و بزرگی منگر می ده از آنک

به یک ده آباد ز صد شهر خراب

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۷

 

زی خمکده خواندم ار فلانکس به شتاب

بی مصلحتی مدان درنگی به عتاب

رسم است که خر بر به عروسی طلبند

چون هیمه همی ضرورت افتد یا آب

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۸

 

می کرد ز قسمت ازل بخت خراب

با دیده جدل قرعه زدند اصل صواب

افتاد به دیده روز و شب بیداری

شد قسمت بخت جاودان قرعه خواب

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۹

 

بگشاد خدا چو خلق آدم را دست

بر پای ستاد چو آمد از نیست به هست

زد تیزی و عطسه ای وزان عطسه و تیز

تمثال ملک نقش بنی آدم بست

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۰

 

مفتی که به علم و عدل و عرفان سمراست

دین باره و شرع باز و پرهیزگر است

گر سیمش به سنگ آزمون بر سنجند

...به تر از هزار ...به تر است

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۱

 

کعبه که بود به کیش من هستی دوست

چاه زنخش زمزم و محراب ابروست

میراب لبان و مستجارش بالاست

وان سخت سیه دل حجرالاسود اوست

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۲

 

آنرا که هماره ذوق ساغر نوشی است

بر شنعت کیهان گله از بیهوشی است

بر هر چه خورند میخ پاسخ متراش

زان در که جواب ابلهان خاموشی است

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۳

 

عامی داند ز خود به خود نتوان رست

دور از همه ریش بر دم صوفی بست

ای عامی خر بدین روش من سگ تو

خوش پای که داری دم گاوی در دست

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۴

 

در عهد تو قند را عتابی دگر است

اندیشه داد و احتسابی دگر است

از جامه کاغذینش پیداست که باز

با آن لب شیرین شکرآبی دگر است

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۵

 

تا دیده همی نگه به دست تو گماشت

دیباچه به خون دل ز دست تو نگاشت

خوشدل خورو خون ریز، مریزاد آن چشم

وان دست که این حنا به دست تو گذاشت

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۶

 

در معرفت مفتی عرفان پرداخت

تا چیست علامتت چو دستار انداخت

آن دیده بجو که بی نشان فهم کنی

تا کی خواهی خر نر از خایه شناخت

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۷

 

مفتی بر آن کش همه جهل آئین است

با کفر کذا حدیث علم ودین است

این دور ز نفس کار و آن دیر نفس

افسانه لاف در غریبی این است

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۸

 

صوفی کش از ارواح مکرم سخن است

ز نقحبه ز فرق تا قدم ما و من است

با دعوی آنکه جامه جانش قباست

هفتاد و دو ملت به یکی پیرهن است

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۹

 

تا ز لگد آرد اسب چون خیزد راست

قچ حمله شاخ جنگی انگیخت چو خاست

ز نقحبگی شاخ و لگد نز در خوست

زآنست که بر به هیات جنس دو پاست

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۲۰

 

لعلت که بشد امید و بیمش باقی است

اوصاف حسن رفت و ذمیمش باقی است

خون دو جهان بخورد یک کاسه و باز

زنقحبه همان دو قورت و نیمش باقی است

یغمای جندقی
 
 
۱
۲
۳
۸