گنجور

میرزاده عشقی » دیوان اشعار » قالبهای نو » احتیاج

 

هر گناهی، که آدمی عمدا به عالم می‌کند

احتیاج است: آن که اسبابش فراهم می‌کند

ورنه، کی عمدا گناه، اولاد آدم می‌کند؟

یا که از بهر خطا خود را مصمم می‌کند!

احتیاج است: آن که زو طبع بشر، رم می‌کند

[...]

میرزاده عشقی
 

میرزاده عشقی » دیوان اشعار » قالبهای نو » به نام عشق وطن

 

هرچه من ز اظهار راز دل، تحاشی می‌کنم

بهر احساسات خود، مشکل‌تراشی می‌کنم

ز اشک خود بر آتش دل، آب‌پاشی می‌کنم

باز طبعم بیشتر، آتش‌فشانی می‌کند

ز انزلی تا بلخ و بم را، اشک من گل کرده است

[...]

میرزاده عشقی
 

میرزاده عشقی » دیوان اشعار » قالبهای نو » در نکوهش روزگار

 

آسمانت فتنه‌بار است و زمینت فتنه‌زار

دست زرعت تخم غم‌پاش است و تخم دل‌فگار

ای عجب! زین تخم‌کار و وااسف زآن تخم‌زار

تخم در دل ریخته، از دیده روید زارزار

وه ز تو ای زارع آزرم‌کار

[...]

میرزاده عشقی
 

میرزاده عشقی » دیوان اشعار » قالبهای نو » سرگذشت تأثرآور شاعر

 

در منتهاالیه خیابان، بود پدید

تهران برون شهر، خرابه یکی بنای

گسترده مه، ز روزنه شاخ‌های بید

فرشی که تا بد، ار بلرزد همی هوای

ساعت دوازده است، هلا نیمه‌شب رسید

[...]

میرزاده عشقی
 

میرزاده عشقی » دیوان اشعار » قالبهای نو » ای کلاه نمدی ها!

 

شهر فرنگ است ای کلانمدی‌ها!

موقع جنگ است ای کلانمدی‌ها!

خصم که از رو نمی‌رود، تو ببین روش

آهن و سنگ است ای کلانمدی‌ها!

بنده قلم دستم است و دست شماها

[...]

میرزاده عشقی
 

میرزاده عشقی » دیوان اشعار » قالبهای نو » مرگ دختر ناکام

 

زمان نزع هجده ساله عاشق دختری دیدم

ابا سیمای پراندوه و اندر رفته چشمانی:

فتاده گوشه‌ای، اندر اتاقی زار و پژمرده

ز فرط بی‌کسی، بنهاده بر دیوار پیشانی!

عیان می بود، که بیماری سل است، از وضع سیمایش

[...]

میرزاده عشقی
 

میرزاده عشقی » دیوان اشعار » قالبهای نو » عید نوروز

 

در تکاپوی غروب است، ز گردون خورشید

دهر پر بیم شد و رنگ رخ دشت پرید

دل خونین سپهر از افق غرب دمید

چرخ از رحلت خورشید سیه می پوشید

که شب عید حمل، خویش به گردون آراست

[...]

میرزاده عشقی