زمان نزع هجده ساله عاشق دختری دیدم
ابا سیمای پراندوه و اندر رفته چشمانی:
فتاده گوشهای، اندر اتاقی زار و پژمرده
ز فرط بیکسی، بنهاده بر دیوار پیشانی!
عیان می بود، که بیماری سل است، از وضع سیمایش
بلی هم درد روحی بودش و هم درد جسمانی
چو گه فکر شفا می کرد، مأیوسانه می گفت این
به غیر از مرگ دیگر نیست، بر این درد درمانی!
به ناگه از پس آه و سرشکی چند زد ضجه
که آخر عشق، آیا زین سیه اختر چه می خواهی
اگر دل بود دادم من، وگر سر بود، بنهادم
به دست خویش افتادم، ز پا آخر، چه می خواهی
زمان مرگم است ایدر، بنه آسوده ام دیگر
خدا را در دم آخر! ز من دیگر چه می خواهی!
پس از این ناله او خورد اندکی غلت و دگرگون شد
صدا زد مردم، اینک زین سپس ایدر چه می خواهی
سبک رخت سفر بربست، از دنیا و چشمانش
به دنیا خیره بد کز این سفر کردن چه حاصل شد؟
ندانم آسمانا، بر تو زین واداشتن یک تن
به سختی زندگانی کردن و مردن چه حاصل شد؟
ترا زین جانور، جان دادن و بگرفتن ای دنیا
به غیر از مدتی، یک جانی آزردن چه حاصل شد؟
بگو با دهر «عشقی» آخر این ناکام را این سان
به دنیا بهر رنج آوردن و بردن چه حاصل شد؟!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.