امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۱
ز آشنایان آن قدر رنج و الم دیدم که نیست
میل آن اکنون که با خود نیز باشم آشنا
دل خراش و جان عنا بیند از ایشان گوئیا
هست یک نصف از خراش دل دگر نصف از عنا
امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۲
صحت ار خواهی مکن میل طعام
تا نباشد اشتهای غالبت
لیک باید دست ازو وقتی کشی
کش بخوردن نفس باشد طالبت
امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۳
هر که او راست گشت و روشن دل
در سیه روز دهر بد روز است
شمع کو راست است و بزم افروز
تا دم مردنش همه سوز است
امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۴
توکل هر که سازد پیشه خویش
ز بار منت مردم خلاص است
که نبود بار مردم را دران بزم
که او بر خوان نعمتهاش خاص است
امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۵
درین منزلگه فانی شهان را
به لشکرگه که هر سو کوس و پیل است
بدان لشکر پگه در وقت شبگیر
ز طبل نوبتی کوس رحیل است
امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۶
هر کرا گفتی انیس و ساختی مأیوس طبع
از غمش صد داغ بر جان جفاکش بوده است
انس با هر کس گرفتم سوخت جانم را ز جور
سهو کردم آنکه گفتم انس آتش بوده است
امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۷
تتبع کردن فانی در اشعار
نه از دعوی و نی از خودنماییست
چو ارباب سخن صاحبدلانند
مرادش از در دلها گداییست
امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۸
ای فلان سوختی خلایق را
ملک را شدت تو ویران کرد
آتشی را که چون تو سوزنده است
جز به کشتن علاج نتوان کرد
امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۹
جوانمرد از کرم مفلس نگردد
سخی را از عطا چین نیست در چهر
به پاشیدن چه نقص آید بدریا؟
بافشاندن چه کم گردد زر مهر؟
امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۱۰
به نزد عقل ز حیوان کم است انسانی
که نبودش اثر از دلپذیری آواز
در اشتران عرب بین چه نوع پاکوبان
به وجد و حال روند از حدی اهل حجاز
امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۱۱
هست عاشق به نمودار چو خاک
لیک معشوق بود چون آتش
این هم افتاده بود هم پامال
آن هم افروخته و هم سرکش
امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۱۲
دشمنت گر حسود شد نیک است
که به رنج آید او ز فعل بدش
فعل او یار و دشمنش باشد
از پی قصد جسم و جان خودش
امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۱۳
گر کسی یار موافق دارد ای دل باک نیست
گر ز دوران مخالف خان زاری باشدش
در دو غم نبود کسی را از جفای دهر اگر
درد را همدرد و غم را غمگساری باشدش
امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۱۴
کتاب آن کس که از کس عاریت جست
مکن ز اهل خرد دیگر شمارش
که هست آن مونس محبوب کس را
گهی اندر بغل گه در کنارش
چه ابله مردکی باشد که گوید
[...]
امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۱۵
یا رب چه بناست اینکه باشد
بالای نهم فلک رواقش
گردون بهلال و بحر با چنگ
دو تا و کشند زیر طاقش
امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۱۶
خوش آنکو اندرین دیر مخالف
به کس یاری نه افتاد اتفاقش
که گر بر طبع دوران اوفتد یار
بلای دل بود هردم نفاقش
و گر طبع ترا افتد موافق
[...]
امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۱۷
نکوئی با بدان کمتر کن اما
به نیکان بیشتر کن نیکی خویش
به نیک و بد برابر گر کنی لطف
فتد با نیکوان کم با بدان بیش
امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۱۸
از عوام تیره پر حرص دنیا دور باش
گر همیخواهی که گردد صد مشقت از تو رفع
دور بودن به ز غوغای مگس زانرو که هست
بیحدت رنج از هجومش لیک نی امکان نفع
امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۱۹
بلبلا مشعوف عشق گل مشو
یاد کن از شدت خار فراق
زانکه بندد بار گل در پنج روز
سالی افتد بر دلت بار فراق
امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۲۰
کاتبی کز نقطهای بیجا گهش
خوب شکل چوب گیرد نیک ننگ
باید آن ننگ خلائق را شکست
هم به چوب انگشتها هم سر به سنگ