×
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱
گر نه ز وصل تو دل ما را امان رسد
کار دل از فراق تو جانا به جان رسد
عقل از حیات دامن امید در کشد
زان پیش کز غم تو دمم بر دهان رسد
خونم چه می خوری؟ که ازین خون به عاقبت
[...]
۱۸ بیت
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۳
کسی که قصد سر زلف آن نگار کند
چو زلف او دل خود زار و بی قرار کند
کسی که دارد امید کنار و بوس ازو
بسا که خون دل از دیده در کنار کند
دلم ربود بدان زلف همچو چنگل باز
[...]
۱۸ بیت
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۷
دوش آن زمان کز آه من شد شمع شب سرسوخته
دیدم به بزم عاشقان شب عنبر تر سوخته
از دست صبح بوالعجب جانها گرفته راه لب
وز زلف عنبرسای شب دلها چو عنبر سوخته
بر روی سقف کاسه وش مه سفره ای بنهاده خوش
[...]
۱۸ بیت