گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

دل و جان سیرگاه یار خواه اینجا و خواه آنجا

من و بزمی که از خود می رود یاد نگاه آنجا

طلسمی بسته از هر سایه مژگان در اقلیمی

که چون دیوانه با زنجیر می گردد نگاه آنجا

زمین سبزه دشت محبت تازگی دارد

[...]

۱۵ بیت
اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

پرکاویدم دل خودم را

جستم آب وگل خودم را

در حشر به کس نمی نمایم

یک زخم حمایل خودم را

با ناز و نیاز بر نیایی

[...]

۱۵ بیت
اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

برده ای دل از میان آیینه را

گفته ای راز نهان آیینه را

رازدار بیزبان محرم تر است

کرده ای خوب امتحان آیینه را

عکس رخسار تو را حیرت نقاب

[...]

۱۵ بیت
اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹

 

خون بود دل که لذت درد نهان شناخت

این غنچه قطره بود که رنگ جنان شناخت

آیینه است پرتو شمع مزار من

در خواب هم خیال تو را می توان شناخت

دارد نقیض گیری عاشق سرایتی؟

[...]

۱۵ بیت
اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲

 

از بزم رفتنی که گلستان الفت است

دشنام دادنی که غزلخوان الفت است

کم حرف بودنش نمک خوان الفت است

داغ کناره اش گل دامان الفت است

چاک دلم نشان گریبان الفت است

[...]

۱۵ بیت
اسیر شهرستانی