گنجور

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۹

 

پانزده سال برآمد که به یمگانم

چون و از بهر چه؟ زیرا که به زندانم

به دو بندم من ازیرا که مر این جان را

عقل بسته است و به تن بستهٔ دیوانم

چه عجب گر ننهد دیو مرا گردن؟

[...]

۵۸ بیت
ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۱

 

شاید که حال و کار دگر سان کنم

هرچ آن به است قصد سوی آن کنم

عالم به ماه نیسان خرم شده است

من خاطر از تفکر نیسان کنم

در باغ و راغ دفتر دیوان خویش

[...]

۵۸ بیت
ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۶

 

دیوی است جهان پیر و غداری

که‌ش نیست به مکر و جادوی یاری

باغی است پر از گل طری لیکن

بنهفته به زیر هر گلی خاری

گر نیست مراد خستن دستت

[...]

۵۸ بیت
ناصرخسرو