گنجور

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

راز خویت از بدآموز تو می‌جوییم ما

از تو می‌گوییم گر با غیر می‌گوییم ما

حشر مشتاقان همان بر صورت مژگان بود

مر ز خاک خویشتن چون سبزه می‌روییم ما

راز عاشق از شکست رنگ رسوا می‌شود

[...]

۷ بیت
غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

محو کن نقش دویی از ورق سینه ما

ای نگاهت الف صیقل آیینه ما

وقف تاراج غم تست چه پیدا چه نهان

همچو رنگ از رخ ما، رفت دل از سینه ما

چه تماشاست ز خود رفته خویشت بودن

[...]

۷ بیت
غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

عجب که مژده دهان رو به سوی ما آرند

کدام مژده که آرند و از کجا آرند؟

ز دوستان نبود خوشنما درین هنگام

که وایه بهر گدای شکسته پا آرند

ز غم چنان شده ام مضمحل که اعدا را

[...]

۷ بیت
غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۲

 

از جسم به جان نقاب تا کی؟

این گنج درین خراب تا کی؟

این گوهر پرفروغ یارب

آلوده خاک و آب تا کی؟

این راهرو مسالک قدس

[...]

۷ بیت
غالب دهلوی