گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱

 

کس از سرشت بدو نیک خلق آگه نیست

بدان خدای که جان داد خلق عالم را

خدا شناس توان شد بعلم و عقل ولی

بهیچ وجه نشاید شناخت آدم را

آدم از خلد برین دور شد از لذت نفس

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲

 

ای لییمان چه میگویید عیب مزبله

زانکه در اصل است خاک او همان خاک شما

گر ملوث گشته، لوث او نه از بطن خودست

ظاهرش آلوده گشت از باطن پاک شما

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳

 

در حقیقت دیده حق بین نبیند غیر حق

پیش ارباب نظر غیر از یکی منظور نیست

خلق در کثرت بسی اما بوحدت یک کسند

کثرت و وحدت اگر حق دانی الحق دور نیست

رشته های شمع دور ازهم بود صد نور خاص

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴

 

شاه رسل که خاتم مهر رسالت است

جاییکه او بود ره نوح و خلیل نیست

در وصف شاه هر چه بگوییم و گفته اند

بیش است از آن و حاجب شرع و دلیل نیست

کی جبرییل محرم معراج او شود

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵

 

جهان طفیل وجود محمدست و علی

برین دو مظهر کل واجبست تسلیمات

خلاصه سخن این کز وجود ماغرض است

سلام بر علی و آل و بر نبی صلوات

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶

 

در ره حق چو مکرمت طلبی

معرفت جو که اصل مکرمت است

معرفت با حق آشنا کندت

آشنایی بقدر معرفت است

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷

 

ای هنرور مال عالم هست دست‌افزار کار

تیشه‌ای می‌بایدت گر پیشه‌ات کان کندن است

جان به دشواری کند دست تهی در کار دهر

کار بی‌افزار کردن غایت جان کندن است

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸

 

کسی که سر بدر آرد ز روزن هستی

نگاه کن بدو نیکش که هر دو موجودست

گر آفتاب سعات برو نظر نظر دارد

همیشه همدم اقبال و بخت مسعودست

وگر ز پرتو خورشید بخت شد محروم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹

 

مظهر حقند اشیا جملگی و اندر ظهور

هر یکی راز اقتضای طبع خود خاصیتی است

سیر آب اندر نباتات چمن یکسان بود

لیک در هر میوه یی آبی و رنگ و لذتی است

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۰

 

مرا زمانه بسوزد بداغ غم تا چند

که چشم روشنم از دود داغ تاریک است

چراغ آه تو اهلی جهان کند روشن

ولی چه سود که پای چراغ تاریک است

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۱

 

اهل فضلند تیره روز و ضعیف

پای طاوس زشت و باریک است

پر طاوس را چراغ بسی است

لیک پای چراغ تاریک است

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۲

 

گنج سخنم مایه ندزدم چو حریفان

در مال کسان میل بدین پایه حرام است

ما را که خدا داده بود چشمه حیوان

دریوزه آب از در همسایه حرام است

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۳

 

بغیر نامه و پیغام بی نشانان را

کتابتی است نهانی که از ریا دور است

صفای همت باطن که عالم افروزد

که حسن حرف زبانی چراغ بی نور است

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۴

 

گرچه دولت توان به صحبت یافت

من و عزلت که عافیت با اوست

عاقبت عافیت بکار آید

عافیت جو که عاقبت با اوست

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۵

 

چه اختیار کسی را ز عاشقان گر یار

یکی بلطف بخواند و یکی ز چشم انداخت

ببزم شاه دو عودست و هر دو دارد دوست

یکی بسوخت در آتش یکی بلطف نواخت

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۶

 

بدو نیک و شاه و گدای و ملک

همه بندگانند بیگانه کیست

یکی را جهان میدهی سر بسر

یکی را جوی نیست چندانکه زیست

یک قاف تا قاف خوان می کشد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۷

 

از حق بدعا دین طلب ای خواجه نه روزی

کاین رزق مقدر شده از لطف اله است

آه سحری کز پی نان است چه باشد؟

فریاد خران هم بهوای جو و کاه است

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۸

 

هر که در معنی است حرفی بیش

در حقیقت مقام او بالاست

چشم با چشمه نسبتی دارد

لیکن اندر میان تفاوتهاست

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۹

 

نفس مدعی که کون خر است

همه شورست و هیچ سوزش نیست

روحبخشی مسیح داند و بس

کون خر غیر عر و گوزش نیست

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۰

 

کسی نزاری مجنون کجاست در عالم

به زور نیز چو فرهاد مرد کاری نیست

ببین که هر دو چه دیدند پس مراد ز دوست

بطالع است سعادت به زور و زاری نیست

اهلی شیرازی
 
 
۱
۲
۳
۶