گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۲۱

 

هر چند که پی برم بر اسرار نهان

یکجو نبرم ره بسر و کار جهان

یا رب تو بکار خویش مشغولم ساز

وز کار جهانیان مرا باز دهان

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۲۲

 

اهلی ز توفیق بد تبرا میکن

از خلق ببر بحق تولا میکن

چون معرکه جهان بلا انگیزست

بنشین بکناری و تماشام میکن

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۲۳

 

معراج رسول و قاب قوسین ببین

پس موسی و نور و خلع نعلین ببین

معراج کجا و پایه طور کجا

این نسبت دوزخیست ما بین ببین

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۲۴

 

جز در ره علم دین دل آسوده مکن

جان از سخن فلسفه فرسوده مکن

تا لوح دل تو خالی از نیک و بدست

زنهار سیه ز حرف بیهوده مکن

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۲۵

 

گرد ترک کرم کند تو تر کیش ببین

هشدار و سیاست بزرگیش ببین

ترک است بلطف یوسف و گرگ بخشم

مفریب بیوسفی و گرگیش ببین

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۲۶

 

بی وجه مبخش و بی سبب نیز مزن

درملک مثلا باغبان باش و چمن

شاخی که گلی برآورد آبش ده

خاری که خرابی کند از بیخ بکن

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۲۷

 

با حق پدی نا حق در جنگ مزن

یعنی بزنا در زدن کس چنگ مزن

خواهی که بسنگسار لایق نشوی

بر شیشه ناموس کسان سنگ مزن

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۲۸

 

خوش وقت بهار و بانگ مرغان حزین

گل سایه فکند و سبزه ها سایه نشین

ایام بهار و رونق عهد شباب

خوش بودی اگر همیشه میبود چنین

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۲۹

 

ما گریه کنان بر سر خاک پدران

زین غم که شدند ازین جهان گذران

در زیر زمین هم پدران میگریند

بر تلخی این زندگی ما پسران

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳۰

 

قرآن که درو گنج الهیست درون

از چار کتاب حق بقدرست فزون

جمعش شد و چارده چو اسم جامع

بحریست که خشک و تر از آن نیست برون

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳۱

 

از پند رفیق مهربان عار مکن

بشنو سخن و تندی بسیار مکن

گر سود تو گفت کار میکن سخنش

ور سود ندارت بر آن کار مکن

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳۲

 

یا رب بکرم درد مرا درمان کن

رحمی بمن سوخته هجران کن

یا راه بمومیایی وصل نمای

یا بر من دلشکسته کار آسان کن

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳۳

 

چو گریه خون گشاد خواهم دادن

جان همه را بیاد خواهم دادن

آن دم که چو گرد باد آیم بسماع

خاک تن خود بباد خواهم دادن

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳۴

 

ایسرو قد لاله رخ غنچه دهن

یاقوت لب سنگدل سیم دقن

کس را چه وجود با وجود تو بود

قربان تو با دهر که هست، اول من

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳۵

 

از بهر سری ذلیل نتوان بودن

در خانه شب رحیل نتوان بودن

جان مال تو شد چرا فدابت نکنم

از مال کسان بخیل نتوان بودن

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳۶

 

هر چند ز جور بخت نامقبل من

معشوقه مهربان شود قاتل من

باور نکنی که در دل غافل من

یک جو حذرست و الحذر از دل من

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳۷

 

دل را بغم زمانه آلوده مکن

جان را هدف خیال بیهوده مکن

می خور که جهان هیچ بود آخر کار

خود را ز برای هیچ فرسوده مکن

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳۸

 

برخیز و مکن تکیه به عمر گذران

می خور که وفا نیست در اطوار جهان

در باغ جهان ز مهر و بیمهری یار

صبح است گل آفتاب و زردست خزان

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳۹

 

هرگز نکنی میل من ایعهد شکن

سنگ است دل تو ای بت سیم ذقن

من نرم چو موم کی کنم آندل سخت

این کار مقلب القلوب است نه من

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴۰

 

عیسی دم ماست بخش شیرین نفسان

زحمت مده ایقریب چون خرمگسان

زنهار منه به خاکپایش دیده

آن نور دو چشم ماست چشمش مرسان

اهلی شیرازی
 
 
۱
۲۵
۲۶
۲۷
۲۸
۲۹
۳۲