جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰
آید صدای نالهٔ دل از نگاه ما
چون شاخ ارغوان بچکد خون ز آه ما
در دیده ای که محو تو شد جلوه گر شوی
باشد نقاب روی تو شرم نگاه ما
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱
مگر بگذشت دل آزرده ای با درد ازین صحرا
که همچون آه دردآلود خیزد گرد ازین صحرا
ز فیض خاک دردآلوده ام جویا عجب نبود
به جای گرد برخیزد اگر فریاد ازین صحرا
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲
اینقدر در کشتن من سخت استادن چرا
چون دل من جان من یک پهلو افتادن چرا
رحم بر خود کن که بیخود گشتی از یک دیدنش
این قدر آیینه را بی رحم رو دادن چرا
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳
قضا چون باعث ایجاد شد آب و گل ما را
ز خون چشم حسرت کرد تخمیر دل ما را
ز خود وارستگان وادی شوقیم تا نبود
چو بلبل تهمت مشت خسی هم منزل ما را
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴
می دهد طرز نگاهت یاد می نوشی مرا
یاد آغوشت کند گرم همآغوشی مرا
قطره ای در کام دل از جام درد او چکید
می برد تا منزل تحقیق بیهوشی مرا
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵
ترسم که خراشد تن نازک بدنم را
از نکهت گل جامه مکن سیم تنم را
چون موج که برهم خورد از وی کف دریا
در خاک درد دل ز طپیدن کفنم را
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶
سخت پر شد در غم عشقت تن محزون ما
می ترواد چون عرق از هر بن مو خون ما
آنکه بی امداد آتش سوخت داغ لاله را
روشنایی داد بی روغن چراغ لاله را
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۶
بی لب لعلش کباب در نمک خوابیده است
غنچه در آغوش شبنم گرببستان خفته است
ایمن از دام خط شبرنگ او جویا مباش
در پرند رنگ آن رخسار پنهان خفته است
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۸
گرداب بحر عشق مرا آشیانه ای است
هر موج پیش همت مردان کرانه ای است
از دخل و خرج آمد و رفت نفس ببین
کاین تنگنای جسم عجب کارخانه ای است
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۹
ای خوش آنکس کو گلی از گلشن دل چید و رفت
جلوهٔ روی تو چون آیینه در خور دید و رفت
در ره همت به پای شوق مانند حباب
چشم را از هر دو عالم می توان پوشید و رفت
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۲
از شعاع روی او آفتاب درتاب است
پیش مهر رخسارش ماه کرم شب تاب است
کی به دولت دنیا می رسد زخامی ها
تاب گوهری نبود رشته را چو بیتاب است
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۳
آنکه کوه درد را بر آه بی بنیاد بست
از نفس مشت غبار جسم را برباد بست
می تواند نالهٔ دل را به گوش او رساند
درد را از رشتهٔ آه آنکه بر فریاد بست
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۴
همچو گلبن غرق خون شد سرو آهم بیرخت
چون رگ بسمل تپد تار نگاهم بیرخت
میچکد خونم ز دل چون میروم از خویشتن
میتوان چیدن گل حسرت ز آهم بیرخت
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۵
نونهال من بسی از شاخ گل رعناتر است
سرو من بسیار از شمشاد خوش بالاتر است
هست خوبان را دورنگی در خور حسن و جمال
از گل رعنا بت زیبای من رعناتر است
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۷
نبود دلی که در طلب اعتبار نیست
آسودگی گل چمن روزگار نیست
از فیض داغ عشق که گل گل شکفته است
دل را امید و بیم خزان و بهار نیست
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۸
در عشق فتح باب دل از اضطراب هاست
انگشت موج عقده گشای حباب هاست
خلوت نشین دیدهٔ من تا شدی بناز
از پردهٔ خیال برویت نقاب هاست
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۹
ای خودآرا ترسم از پهلوی دلآزاریت
دود برخیزد چو شمع از طرهٔ زرتاریت
همچو آن چشمی که مژگان باز در دیدن کند
برتنم بگسیخت تار بخیه زخم کاریت
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۰
با تو در پیری دلم جویای الفت گشته است
تا قدم خم گشت قلاب محبت گشته است
آب و رنگ حسنش از جوش نیاز عاشق است
بر گل آن رو سرشک ما طراوت گشته است
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۱
سهل باشد دل گر آن چشم سیه دزدیده است
داغ از بیداد او کز من نگه دزدیده است
کار دست انداز حسن او زبس بالا گرفت
بارها خورشید را از سر کله دزدیده است
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۰
تا نفس باشد ستون خیمهٔ تن چون حباب
جز هوایش در سر شوریدهام سامان مباد
بعد ازین جویا دلت در موج خیز اضطراب
از فراق کامران بیگ و ملک سلطان مباد