گنجور

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

با که گویم اینکه در بیخوابیم شب چون گذشت

صحبتم تلخ از جفای آن شکر لب چون گذشت

چون توان گفتن که از دل گرمی جانم چه شد

بر تن فرسوده ام آزار آن تب چون گذشت

من بهر تلخابه یی تا شب رساندم این خمار

[...]

۴ بیت
بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۶

 

هر آنچ از صورت و معنی بر اهل راز می تابد

تمام از گوشه ی آن نرگس غماز می تابد

قبای سبز را در خور بود این شده لعلی

که همچون آتش موسی ز سرو ناز می تابد

نگویی این کبوتر از کجا می آورد نامه

[...]

۴ بیت
بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۳

 

رخ برفروز از می و گلگشت باغ کن

هر دل که سوز عشق درو نیست داغ کن

اکنون که خاست نغمه ی بلبل ز شاخ گل

در جام لاله گون می چون چشم زاغ کن

دود چراغ مدرسه تا چند ای فقیه

[...]

۴ بیت
بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » رباعیات مستزاد » شمارهٔ ۱

 

پیوسته مرا فلک جگر خون دارد

در سیر و سفر

گفتن نتوان که طالعم چون دارد

در خون جگر

دانی که چه حاصلم شود آخر کار

[...]

۴ بیت
بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » رباعیات مستزاد » شمارهٔ ۲

 

از باد خزان درخت عریان گردید

چون قامت نی

وان گل که چو لاله بود ریحان گردید

کو ساغر می

از شعلهٔ شمع بود دل گرمی جمع

[...]

۴ بیت
بابافغانی