گنجور

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶

 

چنان گریستم از درد دوری دلبر

که کشتی فلک افکنده اندرو لنگر

جهان ندیدم اگرچه جهان نوردیدم

از آن که برنگرفتم دمی ز زانو سر

سپندوار بر آتش نشسته‌ام دایم

[...]

۹۴ بیت
ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰

 

گرفتم آینه تا بنگرم حقیقت حال

ز ضعف خویش نبینم در آینه تمثال

همیشه گریم و هیچش سبب نمیدانم

بسان طفلی که آتش گرفته در چنگال

زجور چرخ نه اکنون خمیده ام که نخست

[...]

۱۴ بیت
ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷

 

ای افصح زمانه فصیحی که عقل کل

امروز با تو زبدهٔ ایران کند خطاب

در لفظ تازه فکر تو چون روح در بدن

در دِیر کهنه طبع تو چون نشئهٔ شراب

حل کرده‌ام غوامض حکمت به هّمتت

[...]

۲۲ بیت
ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱

 

نموده صبح صادق جامه پاره

فتاد، لرزه بر جان ستاره

در آن مجلس که خلد جاودان بود

ز آثار جمالش هم چنان بود

که گر از چشم پابیرون نهادی

[...]

۵ بیت
ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲

 

بنام آن که در دنیای فانی

دهد از عشق عمر جاودانی

ز چاک سینه هردم بیش از پیش

در رحمت گشاید بر دل ریش

بدان بی خود که از نازی بسوزد

[...]

۳۸ بیت
ابوالحسن فراهانی