گنجور

 
ابوالحسن فراهانی

نموده صبح صادق جامه پاره

فتاد، لرزه بر جان ستاره

در آن مجلس که خلد جاودان بود

ز آثار جمالش هم چنان بود

که گر از چشم پابیرون نهادی

نگه چون مست از پا اوفتادی

چو عکس آن رخ چون سیم ساده

فتاده دیدم اندر جام باده

گمان بردم که خورشید جهان‌تاب

ز شرمش سر فرو برداست در آب