ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱
ارزانی عشوه تو هستم صنما
تا چون دل خسته به تو بستم صنما
گر نیز ترا به دوستی نپرستم
چون زلف تو خورشید پرستم صنما
ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲
ای محتمشان حضرت آنید شما
کز فضل در آفاق نشانید شما
این پایه چرا همی ندانید شما
منصور سعید را نمانید شما
ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳
گه نیک به گفتار برافروخت مرا
گه سخت به کردار جگر سوخت مرا
چون بستن گفتار بیاموخت مرا
بر تخته عشق کرد و بفروخت مرا
ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴
از درد فراقت ای به لب شکر ناب
نی روز مرا قرار و نی در شب خواب
چشم و دل من ز هجرت ای در خوشاب
صحرای پر آتش است و دریای پر آب
ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵
ای رأی سفر کرده فغان از رایت
خود بی تو چگونه دید بتوان جایت
از دیده کنم رکاب هجر افزایت
تا مردمکش همی پرستد پایت
ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶
چون چرخ برافکند ردای زربفت
بنشست به صد حیله و برخاست به تفت
گفتم که مرو چو این بگفتم که برفت
رفتم که دمید صبح و آمد آگفت
ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷
با روی تو آبله بسی کوشیدست
تا خلعتی از مهر در او پوشیده است
گفتی که دو هفته ماه نو پوشیده است
روضه گل و یاسمن بر او جوشیده است
ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸
روی تو ز مشک زلف قارون گشت ست
زلف تو ز عکس روی میگون گشته است
مستانه دو چشم تو دژم چون گشت ست
گفتی که برشک هر دو پرخون گشته است
ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹
از عقل نگر تا نبرد نام دلت
تا غم نخورد به کام و ناکام دلت
بر جهل مگر بگیرد آرام دلت
کز جهل به خرمی کشد کام دلت
ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰
ای دل چو به تو چشم تو بهتر نگرد
ترسم که ترا چو شمع چشمت بخورد
از دیده بر آتش تو ریزم آبی
تا از تو بلای چشم من در گذرد
ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱
چون است که عشق اول از تن خیزد
زو بر دل و تن هزار شیون خیزد
آری بخورد زنگ همی آهن را
هر چند که زنگ هم ز آهن خیزد
ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲
ای معطی دولت ای سرافراز عمید
ای صاحب روزگار منصور سعید
تا شادی و غم ردیف وعد است و وعید
بدخواه تو عود باد و ایام تو عید
ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳
یارب تو کنی عید که گرداند عید
بر بوالفرج رونی منصور سعید
تا راحت و محنت است وعد است و وعید
منصور سعید باد منصور سعید
ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴
با هجر من ضعیف را تاب نماند
آرام نماند با من و خواب نماند
در مرحله ها مسجد و محراب نماند
کز من بگذر ز اشک غرقاب نماند
ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵
مسکین تن بی خواب مرا تاب نماند
خواب از بر من به تیر پرتاب نماند
چون گرد من از سرشگ پایاب نماند
نشگفت گرم به آب در خواب نماند
ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶
ای جوی فراق در تو پایاب نماند
با موج تو کشتی مرا تاب نماند
ای کعبه وصل بی توام خواب نماند
خرسندیم از تو جز به محراب نماند
ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷
بر یاد جمال ملک چشمم به غنود
از لفظ قضا شنو که گوشم چه شنود
ای خفته رساندت به آزادی زود
گر بنده رشید خاص را خواهی بود
ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸
چون دیده من به سوی جانان نگرد
ترسان نگرد ز خلق و پنهان نگرد
چشم سر من در تو بدانسان نگرد
چون دیده مرده کز پس جان نگرد
ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹
گفتم که ز خردی دل من نیست پدید
اندوه بزرگ تو در او چون گنجید
گفتا که ز دل به دیده باید نگرید
خرد است و بدو بزرگها بتوان دید
ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰
چون باز به صید یاوه باز تو شود
بر تخت سپهر مهره باز تو شود
گر ماه به شکل چشم باز تو شود
از بیم تو چون ناخن باز تو شود