گنجور

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

باز دل را دست جان آمد به دست

طره آن دل‌ستان آمد به دست

آن سر زلف سیاه دل‌فریب

با هزاران داستان آمد به دست

آنچه از آبادی دین شد خراب

[...]

۱۸ بیت
صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

ما را که تن ز ساحل دریای جان گذشت

محصول دل ز حاصل دریا و کان گذشت

بر لب گذشت صحبت جانان در اشتیاق

جان من از جهان و دل من ز جان گذشت

از بس که دید بام دلم بارش بلا

[...]

۱۸ بیت
صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱

 

سرخوان وحدت آندم که بدل صلا زدم من

بسر تمام ملک و ملکوت پا زدم من

در دید غیر بستم بت خویشتن شکستم

ز سبوی یار مستم که می ولا زدم من

زالست دل بلائی که زدم بقول مطلق

[...]

۱۸ بیت
صفای اصفهانی