گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۹۹

 

از مال تو سائلان نکاهند بده

شکرانه آن که از تو خواهند بده

کردست دهد داد دل غمزدگان

کز خلق جهان با تو پناهنده بده

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰۰

 

دلدار مرا دید پریشان گشته

واله شده و بیسر و سامان گشته

با همنفسان خویش میگفت بطنز

کین ابن یمینست بدینسان گشته

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰۱

 

هر کو نظر افکند بر آن روی چو ماه

حیران  شد و میگفت که سبحان الله

جز عارض و روی دلفروز تو که دید

خورشید بزیر سایه طرف کلاه

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰۲

 

زنهار در سرای خود پیوسته

میدار بهر حال که باشی بسته

دراز پی بستن است وینخوش سخنیست

در بسته خداوند دراز غم رسته

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰۳

 

او شاه منست و من مرا ورا بنده

من خود همه اویم و بدو ماننده

چون از لبش آب زندگانی خوردم

مانند خضر همیشه باشم زنده

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰۴

 

کو بخت که از جهان بیابم بهره

وز گردش آسمان بیابم بهره

نی نی همه کارها بکامم شده گیر

کو عمر که تا از آن بیابم بهره

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰۵

 

شاهی که بود نرم دل و آهسته

باشد همه کارهای ملکش بسته

گر خسرو سیاره جهانگیر شدست

ز آنست که تیغ میزند پیوسته

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰۶

 

شاها علم عفو تو افراشته به

زینرو رمضانرا عدم انگاشته به

آن گاو پرست سامری مذهب را

با ناله لامساس بگذاشته به

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰۷

 

تا داد بکدخدای دادار بچه

چون من عزبی کجاست بسیار بچه

لولی نیم اما بود اندر وطنم

چون بنگه لولیان بخروار بچه

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰۸

 

در عالم تحقیق کسی یابد راه

کز وحدت کاینات باشد آگاه

سرگشته مباش و گرد هر کوی مگرد

معبود تو هر چه هست آنست اله

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰۹

 

رویت که بر اوست مظهر لطف اله

زیباست بر او سه نقطه خال سیاه

کوبی من و توسه بوسه مشاطه حسن

از عنبر تر نهاده بر صفحه ماه

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۰

 

ای خجلت ماه ختنی جان منی

وی غیرت سرو چمنی جان منی

خود را وتر اقیاس کردم با هم

نه دور ز من نه با منی جان منی

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۱

 

ای دور شب فراق آخر بسر آی

وی نوبت روز وصل یکبار در آی

گر عمر منی ایشب هجران بگذر

ور جان منی ای نفس صبح بر آی

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۲

 

ایدل ز جهان جان بسلامت بردی

از لوح ضمیر اگر طمع بستردی

در دور فلک که کاسه صافی گردد

هم ز اول خم همی دهندت دردی

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۳

 

ای بر چمن باغ هنر سرو سهی

افسوس که کرد از تو قضا جای تهی

پر قطره خونست مرا دل چو انار

تا از تو بمن نمیرسد بوی بهی

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۴

 

آمد بعیادت برم آن سرو سهی

چون یافت خبر که بس سقیمست رهی

پرسید که آرزوی تو چیست بگوی

گفتم که ندارم آرزو جز ببهی

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۵

 

ایخواجه توئی انک چو تو گرم روی

در مردی ورادی نبود هیچ گوی

دارم خرکی و هر شب از کاه دریغ

جو خواهد اگر چه می نیرزد بجوی

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۶

 

ای جود ترا حاتم طی گشته رهی

وی روی نموده از توام روز بهی

هر چند که نان یافتم از دولت تو

اما نتوانم که خورم نان تهی

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۷

 

آن بت که بود رخش بهارو باغی

بر چهره نهاد چشم زخمش داغی

آن داغ سیاه بر سپیدی رخش

چون بر گل تر نشسته دیدم زاغی

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۸

 

ای جسته دوا از در هر بیماری

تا چند ز تقلید تو در هر کاری

گر صاحب افسری نیاری گشتن

جهدی کن و سرمده فرا افساری

ابن یمین
 
 
۱
۲۹
۳۰
۳۱
۳۲
sunny dark_mode