گنجور

 
 
 
اوحدالدین کرمانی

نقش تو دَرون دیده بنگاشته به

وین دیده به دیدار تو واداشته به

گر عین خیال تو نیاید در چشم

گر چشمهٔ زمزم است انباشته به

میرداماد

دل در غمت از دو کون برداشته به

در مزرع جان تخم بلا کاشته به

این رخنه غم که دیده اش می خوانند

بی دوست بخاک محنت انباشته به

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه