سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
صوفی بصدق دل نشوی تاصفا کجاست
این راه باصفاست ولی جز جفا کجاست
مقصود از جفاست خلاصی ز ما و من
جز ما و من خلاص شُدن راه صفا کجاست
گر دلق فقر را تو به پوشی چه میشود
[...]
سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
تجوع ترانی تجرد تصل
چه خوش لذت آید چشی گر عسل
عسل نیست جز جوع مردان حق
چرا باز پرسی ازین لاتسل
تو راه صفا گر بجوئی بیا
[...]
سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۳۴
طور سینا گشت موسی را مقام
بی حجاب آنجا شنیدی خود کلام
عاشقی را طور معراج دل ست
هر زمان از حق رسد او را سلام
دل که انسان ست عرش الله بدان
[...]
سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۴۴
به هر حالی جمال الله جویم
به هر قالی جمال الله جویم
به جز رویش نبینم هیچ چیزی
ز شوق جان جمال الله جویم
ز پیش و پس، خبر هرگز ندارم
[...]
سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۴۵
دنیاست عین جیفه، کلابند طالبان
این قول واضح است ز نبی آخرالزمان
از بهر جیفه محنت، در وی چرا کشی
توکل تو بر خدا کن هُو الله است مهربان
بی رنج و محنت تو چو روزی دهد خدا
[...]
سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
ثبتوا اقدامکم ای سالکان
راه ملامتها بجو ای صادقان
کس نجوید غیر صادق راه چنین
دائما خوش باش باهم مفلسان
مفلسان را توشه ء خود مفلسی ست
[...]
سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۴۷
قلب مومن مراة الرحمن یقین
جز جمالش را مبین در وی یقین
ما سوایش جمله، از خود دور کن
تا جمالش را به بینی بالیقین
گر به بینی غیر حق ناچیز دان
[...]
سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
به هردم از غمش هیها ولی یاریست بیپرواه
ندارم غیر او ماوی، ولی یاریست بیپرواه
ز عشق آن پری سوزم، درون خویش میجوشم
تبه شد کار امروزم، ولی یاریست بیپرواه
به عقل خویش معقولم، به نزد خلق مجنونم
[...]
سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۵۱
دل را ز درد دوری صد وجه بیقراری
آرام گر نیابم، فریاد گریه زاری
گویم کرا، حقیقت، واقف نه راز حالم
حیران بسی بماندم، فریاد گریه زاری
صد صد خیال در دل، آید زدرد دلبر
[...]