نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » باب پنجم در بیان سلوک طوایف مختلف
خوش باشد عشق خوبرویی
کز خوبی خود خبر ندارد
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » باب پنجم در بیان سلوک طوایف مختلف
هر کجا شهری است قطاع من است
گر به ایران گر به توران میروم
صدهزاران ترک دارم در ضمیر
هرکجا خواهم چو سلطان میروم
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » باب پنجم در بیان سلوک طوایف مختلف
ای هواهای تو خدای انگیز
وی خدایان تو خدای آزار
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » باب پنجم در بیان سلوک طوایف مختلف
خواهم که مرا با غم او خو باشد
گر دست دهد عمش چه نیکو باشد
هان ای دل غمکش غم او در برکش
تا درنگری خود غم او او باشد
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » باب پنجم در بیان سلوک طوایف مختلف
مادر غم عشق غمگسار خویشیم
شوریده و سرگشته کار خویشیم
محنت زدگان روزگارخویشیم
صیادانیم و هم شکار خویشیم
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » باب پنجم در بیان سلوک طوایف مختلف
آنم که چو من منم بگیتی در و بس
تا بوده مقیم درمقامی دو نفس
پیمودم راهی که نپیماید کس
جایی که نه جای بود نه پیش ونه پس
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » باب پنجم در بیان سلوک طوایف مختلف
دارو سبب درد شد اینجا چه امیدست
زایل شدن عارضه و صحت بیمار
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل دوم
افراز ملوک را نشیبی است مکن
در هر دلکی از تو نهیبی است مکن
بر خلق ستم اگر بسیبی است مکن
کز هر سیبی با تو حسیبی است مکن
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل دوم
کسی کاندر تو دل بندد همی بر خویشتن خندد
که جز بی معنیی چون تو چو تو دلدار نپسندد
اگر تو کیسه عشقی را تو از شوخی بدست آری
قباها کز تو بر دوزد کمرها کز تو بربندد
اگر تو خود نه ای جز جان چنان بستانم از تو دل
[...]
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل دوم
خسروا بشنو فزونی از چون من کام کاستی
راستی بتوان شنود آخر هم از ناراستی
شرم دار آخر مجو زین بیشتر ازار خلق
از برای بیوفایی تاکسی کم کاستی
زشت باشد بهر دنیا موری آزردن ولیک
[...]
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل دوم
ز کویش ای دل پر درد پای باز مکش
اگر چه دانم کین بادیه بپای تو نیست
بر آستانه سر درد بر زمین میزن
که پیشگاه سرای جلال جای تو نیست
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل دوم
عاقل بچه امید درین شوم سرای
بر دولت او دل نهد از بهر خدای
چون راست که خواهد که نشیند از پای
گیرد اجلش دست که بالا بنمای
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل دوم
بدانای فرمای همواره کار
چو خواهی که کارت بود چون نگار
که دانا بهر کار باشد تمام
بدانا سپارد زمانه لگام
ز دانا توان یافت آرام دل
[...]
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل دوم
چنان شان مگردان ز بیچارگی
که جان را بکوشند یکبارگی
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل دوم
دولت این جهان اگرچه خوش است
دل مبند اندرو که دوست کش است
هرکرا همچو شاه بنوازد
چون پیاده بطرح بندازد
هست دنیا و دولتش چو سراب
[...]
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل سیم
چیست دنیا و خلق و استظهار
خاکدانی پر از سگ و مردار
درغرورش توانگر و درویش
شاد همچون خیال گنج اندیش
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل سیم
بار امانتش بدل و جان کشیده پس
در بارگاه عزت بیبار میرویم
با ظلمت نفوس و طبایع درآمدیم
در جان هزار گونه ز انوار میرویم
زان پس که بودهایم بسی در حریم جهل
[...]
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل چهارم
آلوده شد بحرص درم جان عالمان
وین خواری از گزاف بدیشان نمیرسد
دردا و حسرتا که بپایان برسد عمر
وین حرص مرد ریگ بپایان نمیرسد
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل چهارم
اندرین راه اگرچه آن نکنی
دست وپایی بزن زیان نکنی
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل چهارم
مردان رهش زنده بجانی دگرند
مرغان هواش ز اشیانی دگرند
منگر تو بدین دیده بدیشان کایشان
بیرون زدو کون در جهانی دگرند