نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » باب پنجم در بیان سلوک طوایف مختلف
خواهم که مرا با غم او خو باشد
گر دست دهد عمش چه نیکو باشد
هان ای دل غمکش غم او در برکش
تا درنگری خود غم او او باشد
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » باب پنجم در بیان سلوک طوایف مختلف
مادر غم عشق غمگسار خویشیم
شوریده و سرگشته کار خویشیم
محنت زدگان روزگارخویشیم
صیادانیم و هم شکار خویشیم
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » باب پنجم در بیان سلوک طوایف مختلف
آنم که چو من منم بگیتی در و بس
تا بوده مقیم درمقامی دو نفس
پیمودم راهی که نپیماید کس
جایی که نه جای بود نه پیش ونه پس
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل دوم
افراز ملوک را نشیبی است مکن
در هر دلکی از تو نهیبی است مکن
بر خلق ستم اگر بسیبی است مکن
کز هر سیبی با تو حسیبی است مکن
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل دوم
عاقل بچه امید درین شوم سرای
بر دولت او دل نهد از بهر خدای
چون راست که خواهد که نشیند از پای
گیرد اجلش دست که بالا بنمای
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل چهارم
مردان رهش زنده بجانی دگرند
مرغان هواش ز اشیانی دگرند
منگر تو بدین دیده بدیشان کایشان
بیرون زدو کون در جهانی دگرند
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل هفتم
عاقل چو بسیرت جهان در نگرد
اقبال زمانه را بیک جو نخرد
پیوسته دران بود که تا آخر کار
زین دام بلا چگونه بیرون گذرد
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل هشتم
ما پشت سوی جهان شادی کردیم
زین پس رخ زرد ما و دیوار غمش
و این هر دو طایفه را شیخ بخادم سپرده
تا هریک را در مقام خویش
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل هشتم
گر دولت درد دین ترا دست دهد
یا باد ارادت و طلب بر تو جهد
یا موی کشان ترا بر شیخ برد
یا او بدواسبه روی سوی تو نهد
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » خاتمه تحریر دوم مرصاد العباد
هر دل نکشد بار بیان سخنم
هر جان نچشد ذوق ز جان سخنم
زین گونه معما که زبان سخن است
هم من دانم که ترجمان سخنم