گنجور

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱

 

عشقست مرا بهینه‌تر کیش بتا

نوشست مرا ز عشق تو نیش بتا

من می‌باشم ز عشق تو ریش بتا

نه پای تو گیرم نه سر خویش بتا

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲

 

در دست منت همیشه دامن بادا

و آنجا که تو را پای سر من بادا

برگم نبود که کس تو را دارد دوست

ای دوست همه جهانت دشمن بادا

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳

 

عشقا تو در آتشی نهادی ما را

درهای بلا همه گشادی ما را

صبرا به تو در گریختم تا چه کنی

تو نیز به دست هجر دادی ما را

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴

 

آنی که قرار با تو باشد ما را

مجلس چو بهار با تو باشد ما را

هر چند بسی به گرد سر برگردم

آخر سر و کار با تو باشد ما را

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵

 

ای کبک شکار نیست جز باز تو را

بر اوج فلک باشد پرواز تو را

زان می‌نتوان شناختن راز تو را

در پرده کسی نیست هم آواز تو را

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶

 

هر چند بسوختی به هر باب مرا

چون می‌ندهد آب تو پایاب مرا

زین بیش مکن به خیره در تاب مرا

دریافت مرا غم تو، دریاب مرا

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷

 

چون دوست نمود راه طامات مرا

از ره نبرد رنگ عبادات مرا

چون سجده همی نماید آفات مرا

محراب تو را باد و خرابات مرا

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸

 

در منزل وصل توشه‌ای نیست مرا

وز خرمن عشق خوشه‌ای نیست مرا

گر بگریزم ز صحبت نااهلان

کمتر باشد که گوشه‌ای نیست مرا

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹

 

در دل ز طرب شکفته باغیست مرا

بر جان ز عدم نهاده داغیست مرا

خالی ز خیالها دماغیست مرا

از هستی و نیستی فراغیست مرا

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰

 

اندوه تو دلشاد کند مر جان را

کفر تو دهد بار کمی ایمان را

دل راحت وصل تو مبیناد دمی

با درد تو گر طلب کند درمان را

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱

 

کی باشد که ز طلعت دون شما

ما رسته و رسته ریش‌ملعون شما

ما نیز بگردیم و نباید گشتن

چون ... خری گرد در ... شما

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲

 

گردی نبرد ز بوسه از افسر ما

گر بوسه به نام خود زنی بر سر ما

تا زان خودی مگرد گرد در ما

یا چاکر خویش باش یا چاکر ما

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳

 

در دل کردی قصد بداندیشی ما

ظاهر کردی عیب کمابیشی ما

ای جسته به اختیار خود خویشی ما

بگرفت ملالتت ز درویشی ما

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴

 

زان سوزد چشم تو زان ریزد آب

کاندر ابروت خفته بد مست و خراب

ابروی تو محراب و بسوزد به عذاب

هر مست که او بخسبد اندر محراب

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵

 

تا در چشمم نشسته بودی در تاب

پیوسته همی بریختی در خوشاب

و اکنون که برون شدی برستم ز عذاب

چون دیده ز خس برست کم ریزد آب

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶

 

با دل گفتم: چگونه‌ای، داد جواب

من بر سر آتش و تو سر بر سر آب

ناخورده ز وصل دوست یک جام شراب

افتاده چنین که بینیم مست و خراب

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷

 

گفتی که کیت بینم ای در خوشاب

دریاب مرا و خویشتن را دریاب

کایام چنان بود که شبها گذرد

کز دور خیال هم نبینیم به خواب

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸

 

آنکس که ز عابدی در ایام شراب

نشنید کس از زبان او نام شراب

از عشق چنان بماند در دام شراب

کز محبره فرمود کنون جام شراب

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹

 

روز از دو رخت به روشنی ماند عجب

آن مقنعهٔ چو شب نگویی چه سبب

گویی که به ما همی نمایی ز طرب

کاینک سر روز ما همی گردد شب

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰

 

ای مجلس تو چو بخت نیک اصل طرب

وین در سخنهات چو روز اندر شب

خورشید سما را چو ز چرخست نسب

خورشید زمینی و چو چرخی چه عجب

سنایی
 
 
۱
۲
۳
۲۲