گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اسیر شهرستانی

ز دشمن می‌گریزم دوست می‌آید به جنگ من

نمی‌دانم چه در سر دارد این بخت دو رنگ من

نه لاف سینه صافی می‌زنم نی داد بی‌مهری

همین دانم که گلبازی کند با شیشه سنگ من

به صد بیدست و پایی لاف جرأت می‌توانم زد

گریزانم گریزانم که می‌آید به جنگ من