گنجور

 
اسیر شهرستانی

بند از پایم برای امتحان دزدیده ای

تا در این گمنام رسوایی نشان دزدیده ای

بنده تردستیت گردد حجاب نازکت

بند بندم را ز یکدیگر نهان دزدیده ای

تا به غفلت گشته شب بیداری حسرت کشان

عالمی را دل به قلاب کمان دزدیده ای

کشته تقریب سازی بنده یادآوری

از اسیر بی نشان خود نشان دزدیده ای