گنجور

 
اسیر شهرستانی

آشفته دلی دارم چون ساغر بد مستان

بی صرفه منه زاهد سر در سر بد مستان

رندانه گذر کردم بر غفلت و آگاهی

آن نسخه هشیاری این دفتر بد مستان

زاهد به خدا بگذر از کرده ما بگذر

پرواز جنون دارد بال و پر بد مستان

آن بار ندامت را این بار ملامت را

ناصح سگ هشیاران زاهد خر بد مستان