حرفی از شعله خویت به زبان می آرم
شمع را همچو نی امشب به فغان می آرم
غیرتم بین که ز تأثیر محبت هر دم
تا نبردم دلت از دیده نهان می آرم
گریه گرم و رخ زرد نظر کن که چو شمع
چمن شعله به گلگشت خزان می آرم
فهم آن بیهده گویی نکنم هرگز اسیر
اینقدر هست که حرفی به زبان می آرم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.