گنجور

 
اسیر شهرستانی

ارغوان زار شفق یک آتش بی دود ما

نرگسستان سحر یک اشک آه آلود ما

سجده ای کز جبهه گرد آستانش می برد

می توان دیدن ز سیمای جبین فرسود ما

عکس ماه نو شود در بحر چون ماهی کباب

ابر نیسان گر شود چشم شرار آلود ما

خاطر نازک نقاب آرزوهای دل است

رنگ گل زنگ است در آیینه مقصود ما

در لباس تیره بختی مشق شهرت کرده است

عنبر سارا ز شرم آه مشک اندود ما

چشم آهو خجلت مژگان سیاهی می کشد

از نگاه گرم او در حلقه های دود ما

قرض نقد جان به جان کندن به جانان می دهند

باز می گویند همت خانه زاد جود ما

پیش بینی دارد از غیرت به دست آینه

بود ما نابود ما منظور ما مردود ما

موج بحر ساده لوحی در چه داند از صدف

شکوه را از شکر نشناسد لب خشنود ما

با وجود آنکه غفلت بود بالینش هنوز

همچو ما بیخواب می گردد شب مولود ما

بیزبانی هم به ذکری می برد نامش اسیر

دارد از حیرت عبادتخانه ای معبود ما